یاران آخرالزمانی
سنگری از سنگرهای دفاع از اسلام ناب و انقلاب اسلامی و دست نوشته ها و خاطرات
نوشته شده در تاريخ شنبه 16 بهمن 1395برچسب:, توسط جواد علی گلی |

قیام لله، یگانه راه اصلاح جهان 

بسم الله الرحمن الرحیم قال الله تعالی: (قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادا) خدای تعالی در این کلام شریف، از سرمنزل تاریک طبیعت تا منتهای سیر انسانیت را بیان کرده و بهترین موعظه هائی است که خدای عالم از میان تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده، این کلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قیام برای خداست که ابراهیم خلیل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه های گوناگون عالم طبیعت رهانده. خلیل آسا در علم الیقین زن - ندای لااحب الافلین زن. قیام لله است که موسی کلیم را با یک عصا به فرعونیان چیره کرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو کشاند. قیام برای خداست که خاتم النبیین صلی الله علیه و آله را یک تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا برانداخت و به جای آن توحید و تقوا را گذاشت و نیز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسین اوادنی رساند.


بدبختی و تیره روزی ما به خاطر قیام برای منافع شخصی است.
خودخواهی و ترک قیام برای خدا ما را به این روزگار سیاه رسانده و همه جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران درآورده. قیام برای منافع شخصی است که روح وحدت و برادری را در ملت اسلامی خفه کرده. قیام برای نفس است که بیش از دهها میلیون جمعیت شیعه را به طوری از هم متفرق و جدا کرده که طعمه مشتی شهوت پرست پشت میزنشین شدند. قیام برای شخص است که یک نفر مازندرانی بیسواد را بر یک گروه چندین میلیونی چیره می کند که حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند. قیام برای نفع شخصی است که الان هم چند نفر کودک خیابانگرد را در تمام کشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حکومت داده. قیام برای نفس اماره است که مدارس علم و دانش را تسلیم مشتی کودک ساده کرده و مراکز علم قرآن را مرکز فحشا کرده. قیام برای خود است که موقوفات مدارس و محافل دینی را به رایگان تسلیم مشتی هرزه گرد بی شرف

کرده و نفس از هیچ کس در نمی آید. قیام برای نفس است که چادر عفت را از سر زن های عفیف مسلمان برداشت و الان هم این امر خلاف دین و قانون در مملکت جاری است و کسی بر علیه آن سخن نمی گوید. قیام برای نفع های شخصی است که روزنامه ها که کالای پخش فساد اخلاق است، امروز هم همان نقشه ها را که از مغز خشک رضاخان بی شرف تراوش کرده تعقیب می کنند و در میان توده پخش می کنند. قیام برای خود است که مجال به بعضی از این وکلای قاچاق داده که در پارلمان بر علیه دین و روحانیت هر چه می خواهند بگویند و کسی نفس نکشد.

برای نجات دین از دست مشتی شهوتران قیام کنید.
هان ای روحانیین اسلامی! ای علماء ربانی!ای دانشمندان دیندار! ای گویندگان آیین دوست! ای دینداران خداخواه! ای خداخواهان حق پرست! ای حق پرستان شرافتمند! ای شرافتمندان وطنخواه! ای وطنخواهان باناموس! موعظت خدای جهان را بخوانید و یگانه راه اصلاحی را که پیشنهاد فرموده بپذیرید و ترک نفع های شخصی کرده تا به همه سعادت های دو جهان نائل شوید و با زندگانی شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شوید. (ان لله فی ایام دهرکم نفحاث الافتعر ضوالها) امروز روزی است که نسیم روحانی الهی وزیدن گرفته و برای قیام اصلاحی بهترین روز است، اگر مجال را از دست بدهید و قیام برای خدا نکنید و مراسم دینی را عودت ندهید، فرداست که مشتی هرزه گرد شهوتران بر شما چیره شوند و تمام آئین و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود کنند. امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتاب های یک نفر تبریزی بی سروپا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب روحی له الفدا آن همه جسارت ها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذری در محکمه خدا دارید؟ این چه ضعف و بیچارگی است که شماها را فرا گرفته؟ ای آقای محترم که این صفحات را جمع آوری نمودید و به نظر علمای بلاد و گویندگان رساندید، خوب است یک کتابی هم فراهم آورید که جمع تفرقه آنان را کند و همه آنان را در مقاصد اسلامی همراه کرده، از همه امضا می گرفتید که اگر در یک گوشه مملکت به دین جسارتی می شد، همه یک دل و یک جهت از تمام کشور قیام می کردند. خوب است دینداری را دست کم از بهائیان یاد بگیرید که اگر یک نفر آنها در یک دیه زندگی کند، از مراکز حساس آنها با او رابطه دارند و اگر جزئی تعدی به او شود، برای او قیام کنند. شماها که به حق مشروع خود قیام نکردید، خیره سران بیدین از جای برخاستند و در گوشه زمزمه بیدینی را آغاز کردند، به همین زودی بر شما تفرقه زده ها چنان چیره شوند که از زمان رضاخان روزگارتان سخت تر شود: (و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله) سید روح الله خمینی  (صحیفه نور جلد 1 صفحه 4)

یاران آخرالزمانی
Image by Cool Text: Free Logos and Buttons - Create An Image Just Like This
نوشته شده در تاريخ شنبه 16 بهمن 1395برچسب:تشیع , کسروی , توسط جواد علی گلی |


نظرات کسروی در مورد مذهب شیعه
برخی از نظرات او، به صورت خلاصه به شرح زیر است:

وی پیدایش مذهب شیعه را از زمان بنی‌امیه می‌داند.[۲]
وی نخستین آلودگی مذهب شیعه را در بجا دانستن خلافت علی بر ابوبکر و عمر و عثمان می‌داند. به عقیده وی جعفر امام ششم شیعیان اولین کسی بود که لفظ امام را ساخت، و برای گرفتن «خمس» و «مال امام» گفت که باید خلیفه از طرف خدا باشد و از ترس نام خلیفه را به امام تغییر داد.[۳]
وی گفته امامان شیعه را در مورد اینکه «معتی قرآن را جز ما نداند و هر کس نداند باید از ما بپرسد» و «هر کس امام زمان خود را نشناسد بی‌دین از دنیا رفته‌است» را جز «لاف زدن» و «گزافه گفتن» نشمرده‌است؛ و گوینده‌اش را بی‌دین و خداناشناس می‌داند.[۴]
به اعتقاد وی «در شیعی‌گری دلیل خواستن و چیزی را به داوری خرد سپردن از نخست نبوده و کنون هم نخواهد بود».[۵]
وی در مورد عثمان بن سعید و رابطه وی با امام زمان اینچنین می‌گوید: «آن امام مرا میانه خود و مردم میانجی گردانده. شما هر سخنی می‌دارید به من بگوئید و هر پولی می‌دهید به من بدهید.»[۵]
وی خرده‌هائی به شیعی‌گری می‌گیرد که گزیده‌ای از آنان را ما اینجا می‌آوریم، از جمله:

«بنیاد شیعیگری بر آنست که خلیفه بایستی از سوی خدا برگزیده شود نه از سوی مردم. ما می‌پرسیم: دلیل این سخن چه بوده؟ کتاب اسلام قرآن می‌بود، آیا در کجای قرآن چنین گفته‌ای هست؟ چگونه تواند بود که چنین چیزی باشد و در قرآن یادی از آن نباشد؟»[۶]
«چه شد که دلبستگی شیعیان قزوین به اسلام و دستورهای پیغمبر اسلام بیشتر از دلبستگی یاران پیغمبر گردید؟ آن مردانی که در راه پیغمبر و دین او از جان گذشته و آنهمه گزندها دیده بودند، چشد که به اندازه ملایان شکم پرست ایران به دستورهای پیغمبر ارج نمی‌گزاردند؟!»[۷

--------------------------------------------------------------------------------------------------------
2-احمد کسروی؛ شیعی‌گری یا بخوانند و داوری کنند، گفتار یکم، شیعی گری چگونه پیدا شد؟
3-پرش به بالا ↑ همان‌جا
4-پرش به بالا ↑ احمد کسروی؛ شیعی‌گری یا بخوانند و داوری کنند. گفتار یکم، شیعی گری چگونه پیدا شد؟، ص ۱۰
5-↑ پرش به بالا به: ۵٫۰ ۵٫۱ همان‌جا ص ۱۱
6-پرش به بالا ↑ احمد کسروی؛ شیعی‌گری یا بخوانند و داوری کنند. گفتار دوم، خردهایی که به شیعی‌گری توان گرفت، ص ۱۸
7-پرش به بالا ↑ احمد کسروی؛ شیعی‌گری یا بخوانند و داوری کنند. گفتار دوم، خردهایی که به شیعی‌گری توان گرفت، ص ۲۱

یاران آخرالزمانی
Image by Cool Text: Free Logos and Buttons - Create An Image Just Like This
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 17 تير 1394برچسب:علي, خوارج ,معاويه, كوفه, نخيله, شهادت, توسط جواد علی گلی |

اللهم العن قتلة اميرالمومنين ( عليه السلام )

شهادت على عليه السلام

تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى ...

(نداى آسمانى)

على عليه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت بكوفه در صدد حمله بشام بر آمد و حكام ايالات نيز در اجراى فرمان آنحضرت تا حد امكان به بسيج پرداخته و گروههاى تجهيز شده را بخدمت وى اعزام داشتند.

تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نيروهاى اعزامى از اطراف وارد كوفه شده و باردوگاه نخيله پيوستند،على عليه السلام گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با كوشش شبانه روزى خود در مورد تأمين و تهيه كسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را بعمل آورد،فرماندهان و سرداران او هم كه از رفتار و كردار معاويه و مخصوصا از نيرنگهاى عمرو عاص دل پر كينه داشتند در اين كار مهم حضرتش را يارى نمودند و بالاخره در نيمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم هجرى على عليه السلام پس از ايراد يك خطابه غراء تمام سپاهيان خود را بهيجان آورده و آنها را براى حركت بسوى شام آماده نمود ولى در اين هنگام خامه تقدير سرنوشت ديگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقيم گردانيد.

فراريان خوارج،مكه را مركز عمليات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان باسامى عبد الرحمن بن ملجم و برك بن عبد الله و عمرو بن بكر در يكى از شبها گرد هم آمده واز گذشته مسلمين صحبت ميكردند،در ضمن گفتگو باين نتيجه رسيدند كه باعث اين همه خونريزى و برادر كشى،معاويه و عمرو عاص و على عليه السلام ميباشند و اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند مسلمين بكلى آسوده شده و تكليف خود را معين مى‏كنند،اين سه نفر با هم پيمان بستند و آنرا بسوگند مؤكد كردند كه هر يك از آنها داوطلب كشتن يكى از اين سه نفر باشد عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل على عليه السلام شد،عمرو بن بكر عهده‏دار كشتن عمرو عاص گرديد،برك بن عبد الله نيز قتل معاويه را بگردن گرفت و هر يك شمشير خود را با سم مهلك زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه اين قرار داد بطور محرمانه و سرى در مكه كشيده شد و براى اينكه هر سه نفر در يكموقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بيدار ميمانند براى اين منظور انتخاب كردند و هر يك از آنها براى انجام ماموريت خود بسوى مقصد روانه گرديد،عمرو بن بكر براى كشتن عمرو عاص بمصر رفت و برك بن عبد الله جهت قتل معاويه رهسپار شام شد ابن ملجم نيز راه كوفه را پيش گرفت.

برك بن عبد الله در شام بمسجد رفت و در ليله نوزدهم در صف يكم نماز ايستاد و چون معاويه سر بر سجده نهاد برك شمشير خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشير او بجاى فرق معاويه بر ران وى اصابت نمود.

معاويه زخم شديد برداشت و فورا بخانه خود منتقل و بسترى گرديد و ضارب را نيز پيش او حاضر ساختند،معاويه گفت تو چه جرأتى داشتى كه چنين كارى كردى؟

برك گفت امير مرا معاف دارد تا مژده دهم:معاويه گفت مقصودت چيست؟برك گفت همين الان على را هم كشتند:معاويه او را تا تحقيق اين خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گرديد او را رها نمود و بروايت بعضى (مانند شيخ مفيد) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.

چون طبيب معالج زخم معاويه را معاينه كرد اظهار نمود كه اگر امير اولادى نخواهد ميتوان آنرا با دوا معالجه نمود و الا بايد محل زخم با آهن گداخته داغ گردد،معاويه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (يزيد و عبد الله) براى من‏كافى است (1) .

عمرو بن بكر نيز در همان شب در مصر بمسجد رفت و در صف يكم بنماز ايستاد اتفاقا در آنشب عمرو عاص را تب شديدى رخ داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پيشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت بمسجد فرستاده بود!

پس از شروع نماز در ركعت اول كه قاضى سر بسجده داشت عمرو بن بكر با يك ضربت شمشير او را از پا در آورد،همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نيمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته بچنگ مصريان افتاد،چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را بعذابهاى هولناك عمرو عاص تهديدش ميكردند عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟شمشيرى كه من بر او زده‏ام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمى‏ماند مردم گفتند آنكس كه تو او را كشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!!

بيچاره عمرو آنوقت فهميد كه اشتباها قاضى بيگناه را بجاى عمرو عاص كشته است لذا از كثرت تأسف نسبت بمرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع بگريه نمود و چون عمرو عاص علت گريه را پرسيد عمرو گفت من بجان خود بيمناك نيستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست كه نتوانستم مانند رفقاى خود مأموريتم را انجام دهم!عمرو عاص جريان امر را از او پرسيد عمرو بن بكر مأموريت سرى خود و رفقايش را براى او شرح داد آنگاه بدستور عمرو عاص گردن او هم با شمشير قطع گرديد بدين ترتيب مأمورين قتل عمرو عاص و معاويه چنانكه بايد و شايد نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نيز كشته شدند.

اما سرنوشت عبد الرحمن بن ملجم:اين مرد نيز در اواخر ماه شعبان سال چهلم بكوفه رسيد و بدون اينكه از تصميم خود كسى را آگاه گرداند در منزل يكى از آشنايان خود مسكن گزيد و منتظر رسيدن شب نوزدهم ماه مبارك رمضان شد،روزى بديدن يكى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زيباروئى بنام قطام را كه پدر و برادرش در جنگ نهروان بدست على عليه السلام كشته شده بودند مشاهده كرد و در اولين برخورد دل از كف داد و فريفته زيبائى او گرديد و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.

قطام گفت براى مهريه من چه خواهى كرد؟گفت هر چه تو بخواهى!

قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و يك كنيز و يك غلام و كشتن على بن ابيطالب است: (چه مهر سنگينى!شاعر گويد)

فلم ار مهرا ساقه ذو سماحة 
كمهر قطام من غنى و معدم‏ 
ثلاثة آلاف و عبدو قنية 
و ضرب على بالحسام المسمم‏ 
و لا مهر اغلى من على و ان غلا 
و لا فتك الا دون فتك ابن ملجم.

يعنى تا كنون نديده‏ام صاحب كرمى را از توانگر و درويش كه (براى زنى) مانند مهر قطام مهر كند. (و آن عبارت است از) سه هزار درهم پول و غلام و كنيزى و ضربت زدن بعلى عليه السلام با شمشير زهر آلود.

و هيچ مهرى هر قدر هم سنگين و گران باشد از كشتن على عليه السلام گرانتر نيست و هيچ ترورى مانند ترور ابن ملجم نيست.بارى ابن ملجم كه خود براى كشتن آنحضرت از مكه بكوفه آمده و نميخواست كسى از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمايش كند لذا بقطام گفت آنچه از پول و غلام و كنيز خواستى برايت فراهم ميكنم اما كشتن على بن ابيطالب را من چگونه ميتوانم انجام دهم؟

قطام گفت البته در حال عادى كسى نميتواند باو دست يابد بايد او را غافل گير كنى و غفلة بقتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم كامياب شوى و چنانچه در انجام اينكار كشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنيا خواهد بود!!ابن ملجم كه ديد قطام نيز از خوارج بوده و همعقيده اوست گفت بخدا سوگند من بكوفه نيامده‏ام مگر براى همين كار!قطام گفت من نيز در انجام اين كار ترا يارى‏ميكنم و تنى چند بكمك تو ميگمارم بدينجهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از يك قبيله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جريان امر گذاشت و از وى خواست كه در اينمورد بابن ملجم كمك نمايد وردان نيز (بجهت بغضى كه با على عليه السلام داشت) تقاضاى او را پذيرفت.

خود ابن ملجم نيز مردى از قبيله اشجع را بنام شبيب كه با خوارج همعقيده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قيس يعنى همان منافقى را كه در صفين على عليه السلام را در آستانه پيروزى مجبور بمتاركه جنگ نمود از انديشه خود آگاه ساختند اشعث نيز بآنها قول داد كه در موعد مقرره او نيز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانيد،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد و ابن ملجم و يارانش بمسجد آمده و منتظر ورود على عليه السلام شدند.

مقارن ورود ابن ملجم بكوفه على عليه السلام نيز جسته و گريخته از شهادت خود خبر ميداد حتى در يكى از روزهاى ماه رمضان كه بالاى منبر بود دست بمحاسن شريفش كشيد و فرمود شقى‏ترين مردم اين مويها را با خون سر من رنگين خواهد نمود و بهمين جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل يكى از فرزندان خويش مهمان ميشد و در شب شهادت نيز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود.

موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس بعبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشويش بود،گاهى بآسمان نگاه ميكرد و حركات ستارگان را در نظر ميگرفت و هر چه طلوع فجر نزديكتر ميشد تشويش و ناراحتى آنحضرت بيشتر ميگشت بطوريكه ام كلثوم پرسيد:پدر جان چرا امشب اين قدر ناراحتى؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركه‏ها و صحنه‏هاى كارزار گذرانيده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزه‏ها كرده‏ام،چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزمجوى عرب را بخاك و خون افكنده‏ام ترسى از چنين اتفاقات ندارم ولى امشب احساس ميكنم كه لقاى حق فرا رسيده است.

بالاخره آنشب تاريك و هولناك بپايان رسيد و على عليه السلام عزم خروج از خانه را نمود در اين موقع چند مرغابى كه هر شب در آن خانه در آشيانه خودميخفتند پيش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گويا ميخواستند از رفتن وى جلوگيرى كنند!

على عليه السلام فرمود اين مرغ‏ها آواز ميدهند و پشت سر اين آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد!ام كلثوم از گفتار آنحضرت پريشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروى.على عليه السلام فرمود اگر بلاى زمينى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد كه بايد جارى شود.

على عليه السلام رو بسوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار نمود و سپس بمحراب رفت و بنماز نافله صبح ايستاد و چون بسجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشير زهر آلود در حاليكه فرياد ميزد لله الحكم لا لك يا على ضربتى بسر مبارك آنحضرت فرود آورد (2) و شمشير او بر محلى كه سابقا شمشير عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پيشانى شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگريختند.

خون از سر مبارك على عليه السلام جارى شد و محاسن شريفش را رنگين نمود و در آنحال فرمود :

بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبة.

(سوگند بپروردگار كعبه كه رستگار شدم) و سپس اين آيه شريفه را تلاوت نمود:

منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى (3) .

(شما را از خاك آفريديم و بخاك بر ميگردانيم و بار ديگر از خاك مبعوث‏تان ميكنيم) و شنيده شد كه در آنوقت جبرئيل ميان زمين و آسمان ندا داد و گفت:

تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقياء. (بخدا سوگند ستونهاى هدايت در هم شكست و نشانه‏هاى تقوى محو شد و دستاويز محكمى كه ميان خالق و مخلوق بود گسيخته گرديد پسر عم مصطفى صلى الله عليه و آله كشته شد،على مرتضى بشهادت رسيد و بدبخت‏ترين اشقياء او را شهيد نمود .)

همهمه و هياهو در مسجد بر پا شد حسنين عليهما السلام از خانه بمسجد دويدند عده‏اى هم بدنبال ابن ملجم رفته و دستگيرش كردند،حسنين باتفاق بنى‏هاشم على عليه السلام را در گليم گذاشته و بخانه بردند فورا دنبال طبيب فرستادند،طبيب بالاى سر آنحضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده كرد بمعاينه و آزمايش پرداخت ولى با كمال تأسف اظهار نمود كه اين زخم قابل علاج نيست زيرا شمشير زهر آلود بوده و بمغز صدمه رسانيده و اميد بهبودى نميرود .

على عليه السلام از شنيدن سخن طبيب بر خلاف ساير مردم كه از مرگ ميهراسند با كمال بردبارى بحسنين عليهما السلام وصيت فرمود زيرا على عليه السلام را هيچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانكه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاقتر از طفل براى پستان مادر بود!

على عليه السلام در سراسر عمر خود با مرگ دست بگريبان بود،او شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در فراش آنحضرت كه قرار بود شجعان قبائل عرب آنرا زير شمشيرها بگيرند آرميده بود،على عليه السلام در غزوات اسلامى همواره دم شمشير بود و حريفان و مبارزان وى قهرمانان شجاع و مردان جنگ بودند،او ميفرمود براى من فرق نميكند كه مرگ بسراغ من آيد و يا من بسوى مرگ روم بنابر اين براى او هيچگونه جاى ترس نبود،على عليه السلام وصيت خود را بحسنين عليهما السلام چنين بيان فرمود:

اوصيكما بتقوى الله و ان لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما،و لا تأسفا على شى‏ء منها زوى عنكما... (4)

شما را بتقوى و ترس از خدا سفارش ميكنم و اينكه دنيا را نطلبيد اگر چه‏دنيا شما را بخواهد و بآنچه از (زخارف دنيا) از دست شما رفته باشد تأسف مخوريد و سخن راست و حق گوئيد و براى پاداش (آخرت) كار كنيد،ستمگر را دشمن باشيد و ستمديده را يارى نمائيد.

شما و همه فرزندان و اهل بيتم و هر كه را كه نامه من باو برسد بتقوى و ترس از خدا و تنظيم امور زندگى و سازش ميان خودتان سفارش ميكنم زيرا از جد شما پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود سازش دادن ميان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است،از خدا درباره يتيمان بترسيد و براى دهان آنها نوبت قرار مدهيد (كه گاهى سير و گاهى گرسنه باشند) و در اثر بى توجهى شما در نزد شما ضايع نگردند،درباره همسايگاه از خدا بترسيد كه آنها مورد وصيت پيغمبرتان هستند و آنحضرت درباره آنان همواره سفارش ميكرد تا اينكه ما گمان كرديم براى آنها (از همسايه) ميراث قرار خواهد داد.و بترسيد از خدا درباره قرآن كه ديگران با عمل كردن بآن بر شما پيشى نگيرند،درباره نماز از خدا بترسيد كه ستون دين شما است و درباره خانه پروردگار (كعبه) از خدا بترسيد و تا زنده هستيد آنرا خالى نگذاريد كه اگر آن خالى بماند (از كيفر الهى) مهلت داده نميشويد و بترسيد از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا،و ملازم همبستگى و بخشش بيكديگر باشيد و از پشت كردن بهم و جدائى از يكديگر دورى گزينيد،امر بمعروف و نهى از منكر را ترك نكنيد (و الا) اشرارتان بر شما حكمرانى كنند و آنگاه شما (خدا را براى دفع آنها ميخوانيد) و او دعايتان را پاسخ نگويد.

اى فرزندان عبد المطلب مبادا به بهانه اينكه بگوئيد امير المؤمنين كشته شده ا ست در خونهاى مردم فرو رويد و بايد بدانيد كه بعوض من كشته نشود مگر كشنده من،بنگريد زمانيكه من از ضربت او مردم شما هم بعوض آن،ضربتى بوى بزنيد و او را مثله نكنيد كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود از مثله كردن اجتناب كنيد اگر چه نسبت بسگ آزار كننده باشد.

على عليه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در اينمدت علاوه بر خانواده آنحضرت بعضى از اصحابش‏نيز جهت عيادت بحضور وى مشرف ميشدند و در آخرين ساعات زندگى او از كلمات گهر بارش بهره‏مند ميگشتند از جمله پندهاى حكيمانه او اين بود كه فرمود:انا بالامس صاحبكم و اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم.

(من ديروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت ميكنم) .

مقدارى شير براى على عليه السلام حاضر نمودند كمى ميل كرد و فرمود بزندانى خود نيز از اين شير بدهيد و او را اذيت و شكنجه نكنيد اگر من زنده ماندم خود،دانم و او و اگر در گذشتم فقط يك ضربت باو بزنيد زيرا او يك ضربت بيشتر بمن نزده است و رو بفرزندش حسن عليه السلام نمود و فرمود:

يا بنى انت ولى الامر من بعدى و ولى الدم فان عفوت فلك و ان قتلت فضربة مكان ضربة.

(پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر بقتل رسانى در برابر يك ضربتى كه بمن زده است يكضربت باو بزن) چون على عليه السلام در اثر سمى كه بوسيله شمشير از راه خون وارد بدن نازنينش شده بود بيحال و قادر بحركت نبود لذا در اينمدت نمازش را نشسته ميخواند و دائم در ذكر خدا بود،شب 21 رمضان كه رحلتش نزديك شد دستور فرمود براى آخرين ديدار اعضاى خانواده او را حاضر نمايند تا در حضور همگى وصيتى ديگر كند.

اولاد على عليه السلام در اطراف وى گرد گشتند و در حاليكه چشمان آنها از گريه سرخ شده بود بوصاياى آنجناب گوش ميدادند،اما وصيت او تنها براى اولاد وى نبود بلكه براى تمام افراد بشر تا انقراض عالم است زيرا حاوى يك سلسله دستورات اخلاقى و فلسفه عملى است و اينك خلاصه آن:

ابتداى سخنم شهادت بيگانگى ذات لا يزال خداوند است و بعد برسالت محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله كه پسر عم من و بنده و برگزيده خداست،بعثت او از جانب پروردگار است و دستوراتش احكام الهى است،مردم را كه در بيابان جهل و نادانى سرگردان بودند بصراط مستقيم و طريق نجات هدايت فرموده‏و بروز رستاخيز از كيفر اعمال ناشايست بيم داده است.

اى فرزندان من،شما را به تقوى و پرهيز كارى دعوت ميكنم و بصبر و شكيبائى در برابر حوادث و ناملايمات توصيه مينمايم پاى بند دنيا نباشيد و بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخوريد،شما را باتحاد و اتفاق سفارش ميكنم و از نفاق و پراكندگى بر حذر ميدارم،حق و حقيقت را هميشه نصب العين قرار دهيد و در همه حال چه هنگام غضب و اندوه و چه در موقع رضا و شادمانى از قانون ثابت عدالت پيروى كنيد.

اى فرزندان من،هرگز خدا را فراموش مكنيد و رضاى او را پيوسته در نظر بگيريد با اعمال عدل و داد نسبت بستمديدگان و ايثار و انفاق به يتيمان و درماندگان،او را خشنود سازيد،در اين باره از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود هر كه يتيمان را مانند اطفال خود پرستارى كند بهشت خدا مشتاق لقاى او ميشود و هر كس مال يتيم را بخورد آتش دوزخ در انتظار او ميباشد.

در حق اقوام و خويشاوندان صله رحم و نيكى نمائيد و از درويشان و مستمندان دستگيرى كرده و بيماران را عيادت كنيد،چون دنيا محل حوادث است بنابر اين خود را گرفتار آمال و آرزو مكنيد و هميشه در فكر مرگ و جهان آخرت باشيد،با همسايه‏هاى خود برفق و ملاطفت رفتار كنيد كه از جمله توصيه‏هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله نگهدارى حق همسايه است.احكام الهى و دستورات شرع را محترم شماريد و آنها را با كمال ميل و رغبت انجام دهيد،نماز و زكوة و امر بمعروف و نهى از منكر را بجا آوريد و رضايت خدا را در برابر اطاعت فرامين او حاصل كنيد.

اى فرزندان من،از مصاحبت فرو مايگان و ناكسان دورى كنيد و با مردم صالح و متقى همنشين باشيد،اگر در زندگى امرى پيش آيد كه پاى دنيا و آخرت شما در ميان باشد از دنيا بگذريد و آخرت را بپذيريد،در سختيها و متاعب روزگار متكى بخدا باشيد و در انجام هر كارى از او استعانت جوئيد،با مردم برأفت و مهربانى و خوشروئى و حسن نيت رفتار كنيد و فضائل نفسانى مخصوصا تقوى و خدمت بنوع را شعار خود سازيد،كودكان خود را نوازش كنيد و بزرگان و سالخوردگان را محترم شماريد.اولاد على عليه السلام خاموش نشسته و در حاليكه غم و اندوه گلوى آنها را فشار ميداد بسخنان دلپذير و جان پرور آنحضرت گوش ميدادند،تا اين قسمت از وصيت على عليه السلام درس اخلاق و تربيت بود كه عمل بدان هر فردى را بحد نهائى كمال ميرساند آنحضرت اين قسمت از وصيت خود را با جمله لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم بپايان رسانيد و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظه‏اى چشمان خدابين خود را نيمه باز كرد و فرمود:اى حسن سخنى چند هم با تو دارم،امشب آخرين شب عمر من است چون در گذشتم مرا با دست خود غسل بده و كفن بپوشان و خودت مباشر اعمال كفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاريكى شب دور از شهر كوفه جنازه مرا در محلى گمنام بخاك سپار تا كسى از آن آگاه نشود.

عموم بنى‏هاشم مخصوصا خاندان علوى در عين خاموشى گريه ميكردند و قطرات اشگ از چشمان آنها بر گونه‏هايشان فرو ميغلطيد،حسن عليه السلام كه از همه نزديكتر نشسته بود از كثرت تأثر و اندوه،امام عليه السلام را متوجه حزن و اندوه خود نمود على عليه السلام فرمود اى پسرم صابر و شكيبا باش و تو و برادرانت را در اين موقع حساس بصبر و بردبارى توصيه ميكنم.

سپس فرمود از محمد هم مواظب باشيد او هم برادر شما و هم پسر پدر شما است و من او را دوست دارم.

على عليه السلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظه‏اى تكانى خورد و بحسين عليه السلام فرمود پسرم زندگى تو هم ماجرائى خواهد داشت فقط صابر و شكيبا باش كه ان الله يحب الصابرين .

در اين هنگام على عليه السلام در سكرات موت بود و پس از لحظاتى چشمان مباركش بآهستگى فرو خفت و در آخرين نفس فرمود:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

پس از اداى شهادتين آن لبهاى نيمه باز و نازنين بهم بسته شد و طاير روحش باوج ملكوت اعلا پرواز نمود و بدين ترتيب دوران زندگى مردى كه در تمام مدت‏عمر جز حق و حقيقت هدفى نداشت بپايان رسيد (1) .

هنگام شهادت سن شريف على عليه السلام 63 سال و مدت امامتش نزديك سى سال و دوران خلافت ظاهريش نيز در حدود پنج سال بود.امام حسن عليه السلام باتفاق حسين عليه السلام و چند تن ديگر بتجهيز او پرداخته و پس از انجام تشريفات مذهبى جسد آنحضرت را در پشت كوفه در غرى كه امروز به نجف معروف است دفن كردند و همچنانكه خود حضرت امير عليه السلام سفارش كرده بود براى اينكه دشمنان وى از بنى اميه و خوارج جسد آنجناب را از قبر خارج نسازند و بدان اهانت و جسارت ننمايند محل قبر را با زمين يكسان نمودند كه معلوم نباشد و قبر على عليه السلام تا زمان حضرت صادق عليه السلام از انظار پوشيده و مخفى بود و موقعيكه منصور دوانقى دومين خليفه عباسى آنحضرت را از مدينه بعراق خواست هنگام رسيدن بكوفه بزيارت مرقد مطهر حضرت امير عليه السلام رفته و محل آنرا مشخص نمود.

در مورد پيدايش قبر على عليه السلام شيخ مفيد هم روايتى نقل ميكند كه عبد الله بن حازم گفت روزى با هارون الرشيد براى شكار از كوفه بيرون رفتيم و در پشت كوفه بغريين رسيديم،در آنجا آهوانى را ديديم و براى شكار آنها سگهاى شكارى و بازها را بسوى آنها رها نموديم،آنها ساعتى دنبال آهوان دويدند اما نتوانستند كارى بكنند و آهوان به تپه‏اى كه در آنجا بود پناه برده و بالاى آن ايستادند و ما ديديم كه بازها بكنار تپه فرود آمدند و سگها نيز برگشتند،هارون از اين حادثه تعجب كرد و چون آهوان از تپه فرود آمدند دوباره بازها بسوى آنها پرواز كرده و سگها هم بطرف آنها دويدند آهوان مجددا بفراز تپه رفته و بازها و سگها نيز باز گشتند و اين واقعه سه بار تكرار شد!هارون گفت زود برويد و هر كه را در اين حوالى پيدا كرديد نزد من آوريد،و ما رفتيم و پيرمردى از قبيله بنى اسد را پيدا كرديم و او را نزد هارون آورديم،هارون گفت اى شيخ مرا خبر ده كه اين تپه چيست؟آنمرد گفت اگر امانم دهى ترا از آن آگاه سازم!هارون گفت من با خدا عهد ميكنم كه ترا از مكانت بيرون‏نكنم و بتو آزار نرسانم.شيخ گفت پدرم از پدرانش بمن خبر داده است كه قبر على بن ابيطالب در اين تپه است و خداى تعالى آنرا حرم امن قرار داده است چيزى آنجا پناهنده نشود جز اينكه ايمن گردد!

هارون كه اينرا شنيد پياده شد و آبى خواست و وضوء گرفت و نزد آن تپه نماز خواند و خود را بخاك آن ماليد و گريست و سپس (بكوفه) برگشتيم (6) .

در مورد مرقد مطهر حضرت امير عليه السلام حكايتى آمده است كه نقل آن در اينجا خالى از لطف نيست:

سلطان سليمان كه از سلاطين آل عثمان و احداث كننده نهر حسينيه از شط فرات بود چون به كربلاى معلى ميآمد بزيارت امير المؤمنين مشرف ميشد،در نجف نزديكى بارگاه شريف علوى از اسب پياده شد و قصد نمود كه محض احترام و تجليل تا قبه منوره پياده رود.

قاضى عسكر كه مفتى جماعت هم بوده در اين سفر همراه سلطان بود،چون از اراده سلطان با خبر گشت با حالت غضب بحضور سلطان آمد و گفت تو سلطان زنده هستى و على بن ابيطالب مرده است تو چگونه از جهت درك زيارت او پياده رفتن را عزم نموده‏اى؟ (قاضى ناصبى بود و نسبت بحضرت شاه ولايت عناد و عداوت داشت) در اينخصوص قاضى با سلطان مكالماتى نمود تا اينكه گفت اگر سلطان در گفته من كه پياده رفتن تا قبه منوره موجب كسر شأن و جلال سلطان است ترديدى دارد بقرآن شريف تفأل جويد تا حقيقت امر مكشوف گردد،سلطان سخن او را پذيرفت و قرآن مجيد را در دست گرفته و تفالا آنرا باز نمود و اين آيه در اول صفحه ظاهر بود:فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى.سلطان رو به قاضى نمود و گفت سخن تو برهنگى پاى ما را مزيد بر پياده رفتن نمود پس كفشهاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا بروضه منوره راه را طى نمود بطوريكه پايش در اثر ريگها زخم شده بود.پس از فراغت از زيارت،آن قاضى عنود پيش سلطان آمد و گفت در اين شهر قبر يكى از مروجين رافضى‏ها است خوبست كه قبر او رانبش نموده و بسوختن استخوانهاى پوسيده او حكم فرمائى!!

سلطان گفت نام آن عالم چيست؟قاضى پاسخ داد نامش محمد بن حسن طوسى است.

سلطان گفت اين مرد مرده است و خداوند هر چه را كه آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب باو ميرساند قاضى در نبش قبر مرحوم شيخ طوسى مكالمه زيادى با سلطان نمود بالاخره سلطان دستور داد هيزم زيادى در خارج نجف جمع كردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضى را در ميان آتش انداختند و خداوند تبارك و تعالى آنملعون را در آتش دنيوى قبل از آتش اخروى معذب گردانيد (7) .

همچنين صاحب منتخب التواريخ از كتاب انوار العلويه نقل ميكند كه وقتى نادر شاه گنبد حرم حضرت امير عليه السلام را تذهيب نمود از وى پرسيدند كه بالاى قبه مقدسه چه نقش كنيم؟نادر فورا گفت:يد الله فوق ايديهم.فرداى آنروز وزير نادر ميرزا مهديخان گفت نادر سواد ندارد و اين كلام بدلش الهام شده است اگر قبول نداريد برويد مجددا سؤال كنيد لذا آمدند و پرسيدند كه در فوق قبه مقدسه چه فرموديد نقش كنيم؟گفت همان سخن كه ديروز گفتم (8) !

بارى حسنين عليهما السلام و همراهان پس از دفن جنازه على عليه السلام بكوفه برگشتند و ابن ملجم نيز همانروز (21 رمضان) بضرب شمشير امام حسن عليه السلام مقتول و راه جهنم را در پيش گرفت.قصائد زيادى بوسيله شعراء و مردم ديگر در رثاء آنحضرت انشاد گرديده است كه ما ذيلا به يكى از آنها كه ام هيثم دختر اسود نخعى سروده است اشاره مينمائيم.

1ـالا يا عين و يحك فاسعدينا 
الا تبكى امير المؤمنينا 
2ـرزئنا خير من ركب المطايا 
و خيسها و من ركب السفينا 
3ـو من لبس النعال و من حذاها 
و من قرء المثانى و المئينا 
4ـو كنا قبل مقتله بخير 
نرى مولى رسول الله فينا 
5ـيقيم الدين لا يرتاب فيه‏ 
و يقضى بالفرائض مستبينا 
6ـو ليس بكاتم علما لديه‏ 
و لم يخلق من المتجبرينا 
7ـو يدعو للجماعة من عصاه‏ 
و ينهك قطع ايدى السارقينا 
8ـلعمر ابى لقد اصحاب مصر 
على طول الصحابة اوجعونا 
9ـو غرونا بانهم عكوف‏ 
و ليس كذلك فعل العاكفينا 
10ـافى شهر الصيام فجعتمونا 
بخير الناس طرا اجمعينا 
11ـو من بعد النبى فخير نفس‏ 
ابو حسن و خير الصالحينا 
12ـاشاب ذوابتى و اطال حزنى‏ 
امامة حين فارقت القرينا 
13ـتطوف بها لحاجتها اليه‏ 
فلما استيأست رفعت رنينا 
14ـو عبرة ام كلثوم اليها 
تجاوبها و قد رأت اليقينا 
15ـفلا تشمت معاوية بن صخر 
فان بقية الخلفاء فينا (9) .

ترجمه:

1ـاى چشم واى بر تو ما را يارى كن و براى امير المؤمنين اشگ بريز.

2ـما مصيبت زده در فقدان كسى هستيم كه او بهترين سواركاران و كشتى نشستگان بود. (از همه بهتر بود) .

3ـو بهترين كسى كه نعلين پوشيده و بدانها گام برداشته و سوره‏هاى مثانى و مئين قرآن را خوانده بود.

4ـو ما پيش از شهادت او زندگى خوشى داشتيم چون يار و پسر عموى رسول خدا را در ميان خودمان ميديديم.

5ـ (على عليه السلام) كسى بود كه دين خدا را بدون شك و ترديد برپا ميداشت و بفرايض آن آشكارا حكم ميفرمود.ـو هيچ علمى را (از اهل آن) مكتوم و نهان نميداشت و از جباران و متكبران هم نبود.

7ـو هر كه او را نافرمانى ميكرد وى را (براى هدايت) باتفاق و جماعت دعوت مينمود و در بريدن دست سارقين جديت ميكرد.

8ـبجان پدرم سوگند كه مردم شهر (كوفه) خاطر ما را پس از آنكه مدتى با او أنس و مصاحبت داشتيم دردناك نمودند.

9ـو آنها بنام اينكه دور ما را گرفته و ملازم ما هستند ما را فريب دادند در صورتيكه روش ملازمان اين چنين نباشد.

10ـآيا در شهر رمضان ما را با (شهادت) بهترين مردم اندوهناك و رنجيده خاطر نموديد؟

11ـ (با شهادت) كسى كه پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله بهترين مردم بود يعنى حضرت ابو الحسن كه بهترين شايستگان و صلحاء بود.

12ـموقعيكه امامه (دختر على عليه السلام) پدرش را از دست داد (غم و اندوه او) گيسوى مرا سفيد كرد و اندوهم را طولانى نمود.

13ـ (زيرا) او بجستجوى پدرش ميگردد و چون (از يافتن او) نا اميد ميشود صدايش را بگريه بلند ميكند.

14ـو (در آنحال) اشگ چشم ام كلثوم كه مرگ پدر را ديده است گريه امام را پاسخ ميدهد.

15ـاى معاوية بن ابيسفيان ما را (در شهادت على عليه السلام) شماتت مكن زيرا بقيه خلفاء (دوازده گانه) در خانواده ما است.

مقام امامت و خلافت مسلمين پس از على عليه السلام همچنانكه آنحضرت وصيت كرده بود بامام حسن عليه السلام رسيد.عبد الله بن عباس بمسجد رفت و پس ذكر وقايع اخير بمردم چنين گفت :البته ميدانيد كه على عليه السلام فرزند خود حسن عليه السلام را براى شما خليفه قرار داده است ولى او هيچگونه اصرارى در طاعت و بيعت شما ندارد اگر نظر طاعت و بيعت داريد من او را خبر دهم و بمنظوربيعت گرفتن از شما بمسجد بياورم و اگر هم خلاف آنرا خواهانيد خود دانيد.

مردم عموما پاسخ مثبت دادند و ابن عباس آنحضرت را بمسجد برد تا مردم باو بيعت كنند،امام حسن عليه السلام بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين فرمود:

لقد قبض فى هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون بعمل و لا يدركه الاخرون بعمل...(10)

در اين شب كسى از دنيا رحلت فرمود كه پيشينيان در عمل از او سبقت نگرفتند و آيندگان نيز در كردار بدو نخواهند رسيد،او چنان كسى بود كه در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله پيكار ميكرد و جان خود را سپر بلاى او مينمود،پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پرچم را بدست با كفايت او ميداد و براى جنگيدن با دشمنان دين،وى را در حاليكه جبرئيل و ميكائيل از راست و چپ همدوش او بودند بميدان كارزار ميفرستاد و از ميدانهاى رزم بر نميگشت مگر با فتح و پيروزى كه خداوند نصيب او ميفرمود.او در شبى شهادت يافت كه عيسى بن مريم در آنشب بآسمان رفت و يوشع بن نون (وصى حضرت موسى) نيز در آنشب از دنيا رخت بر بست،هنگام مرگ از مال و منال دنيا هفتصد درهم داشت كه ميخواست با آن براى خانواده‏اش خدمتكارى تهيه كند،چون اين سخنان را فرمود گريه گلويش را گرفت و ناچار گريست و مردم نيز با آنحضرت گريه كردند،امام حسن عليه السلام با اين خطبه كوتاه كه در ياد بود پدرش ايراد فرمود علو رتبت و بزرگى منزلت على عليه السلام را در افكار و انديشه‏هاى مستمعين جايگزين نمود و اين توصيف و تمجيدى كه درباره على عليه السلام نمود تعريف پدرى بوسيله پسرش نبود بلكه توصيف امامى بوسيله امام ديگر بود كه بهتر از همه كس او را ميشناخت.

امام حسن عليه السلام از مردم بيعت گرفت و سپس نامه‏اى بمعاويه نوشته و او را ضمن پند و نصيحت به بيعت خود دعوت نمود اما مسلم بود كه معاويه اين دعوت‏را نخواهد پذيرفت و دست از ظلم و ستم نخواهد كشيد زيرا او هنگاميكه على عليه السلام در قيد حيات بود و خودش نيز چندان موقعيت قوى و محكمى نداشت با على عليه السلام بيعت نكرد،اكنون كه پايه‏هاى تخت حكومتش را محكم كرده و موقعيت خود را نيز تثبيت نموده است چگونه ممكن است از حسن عليه السلام اطاعت كند؟بالاخره نامه امام حسن عليه السلام بمعاويه رسيد و چنانكه گفته شد او هم پاسخ داد كه من از تو شايسته‏ترم و لازم است كه تو با من بيعت كنى!!

از طرفى جمع كثيرى از سپاه تجهيز شده در پادگان نخيله كه على عليه السلام قبل از شهادت خود براى حمله مجدد بشام آماده كرده بود متفرق و پراكنده گشته و جز عده قليلى باقى نمانده بود،امام حسن عليه السلام با اينكه بنا بسابقه بيوفائى و لا قيدى مردم كوفه كه در زمان پدرش از آنها ديده بود ميدانست كه در چنين شرايطى جنگ با معاويه نتيجه‏اى نخواهد داشت مع الوصف با باقيمانده سپاه كه بنا بنقل ابن ابى الحديد در حدود شانزده هزار نفر بود راه شام را در پيش گرفت و دوازده هزار نفر از آنها را بفرماندهى عبيد الله بن عباس بعنوان نيروى پوششى و تأمينى بسوى معاويه فرستاد و خود در مدائن توقف نمود تا از اطراف و نواحى بگرد آورى سپاه براى اعزام بجبهه اقدام نمايد ولى معاويه با دادن يك مليون درهم عبيد الله ابن عباس را فريفت و او را بسوى خود خواند.

عبيد الله نيز در اثر حب دنيا و بطمع سكه‏هاى طلاى معاويه شبانه با گروهى از همراهانش مخفيانه فرار كرده و باردوى معاويه پيوست و در مدائن نيز حوادث ديگرى روى داد كه موجب تفرقه و اختلاف در ميان سپاهيان امام گرديد و كليه شرايط لازمه را كه يك واحد عملياتى در جبهه دشمن بايد داشته باشد از ميان برد و در نتيجه امام حسن عليه السلام با توجه باوضاع و احوال و با در نظر گرفتن مصلحت اسلام و مسلمين از روى ناچارى و اجبار بمتاركه جنگ كه در آنموقع حساس تنها راه حل منطقى و عقلانى بود پرداخته و با قيد شرايطى با معاويه صلح نمود (11) .

پى‏نوشتها:

(1) طبيب بايستى بمعاويه ميگفت تو كه چند لحظه تحمل يك قطعه آهن سرخ شده را ندارى پس در نتيجه طغيان و ريختن اينهمه خون مردم چگونه براى هميشه تحمل آتش سوزان دوزخ را خواهى نمود؟اين نيست جز اينكه تو بروز جزا ايمان نياورده‏اى!

مؤلف.

(2) بنا بروايت شيخ مفيد ابن ملجم و همراهانش در داخل مسجد نزديك در ورودى كمين كرده و بمحض ورود على عليه السلام شمشيرهاى خود را غفلة بر آنحضرت فرود آوردند شمشير شبيب بطاق مسجد گرفت ولى شمشير عبد الرحمن بفرق مبارك وى اصابت نمود.

(3) سوره مباركه طه آيه .55

(4) نهج البلاغه

(5) مقاتل الطالبيينـارشاد مفيدـاعلام الورىـكشف الغمهـبحار الانوار جلد 42ـاثبات الوصيه مسعودى.

(6) ارشاد مفيد جلد 1 باب 1 فصل 6 حديث .4

(7) كتاب رنگارنگ جلد .1

(8) منتخب التواريخ ص .142

(9) مجالس السنيه ص 185ـمقاتل الطالبيين ص .35

(10) ارشاد مفيد جلد 2 باب اولـمقاتل الطالبيين.

(11) براى توضيح و آگاهى بيشتر بكتاب حسن كيست؟تأليف نگارنده مراجعه شود.در اين كتاب علل و جهات صلح امام حسن با معاويه تجزيه و تحليل گرديده و بطور مبسوط و مستدل در پيرامون فلسفه آن بحث شده است.

یاران آخرالزمانی
Image by Cool Text: Free Logos and Buttons - Create An Image Just Like This
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 1 بهمن 1393برچسب:, توسط جواد علی گلی |

السلام علیک یا رسو ل الله السلام علیک یا خاتم الانبیاء

بابی انت و امی و مالی و اهلی و ولدی و نفسی و روحی

ما مسلمین و آزادگان عالم و همه متدینین به ادیان الهی  اهانت به پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را محکوم نموده و از خداوند برای مسببین و عاملین این عمل زشت حیوانی و کینه توزانه لعن و نفرین ابدی را خواهانیم و از مجامع آزاد اندیش جهان تقاضای محکومیت این عمل غیر انسانی را خواهانیم و اعلام می کنیم که دولت آمریکا و انگلیس و اسرائیل و فرانسه و من تبع آنها در میان مسلمین منفور و مترود بوده و هستند و خواهند بود و از خدای قادر متعال علاوه بر چشاندن آتش قهر خود در روز قیامت مسئلت می نمائیم که در این دنیا نیز آتش قهر خود را به آنها و تمامی دست اند کاران این عمل شنیع و غیر انسانی بچشاند . آمین یا رب العالمین

یاران آخرالزمانی
Image by Cool Text: Free Logos and Buttons - Create An Image Just Like This
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 دی 1392برچسب:, توسط جواد علی گلی |

امام حسن مجتبی علیه السلام در برابر حركتهای ضد اسلامی معاويه هرگز سكوت نمی‌كرد و به محض يافتن فرصتی مناسب، پيشينه ننگين و اغراض شوم او را آشكار می‌ساخت و ضربه‌های سهمگينی بر پيكر حكومت غاصبانه او وارد می‌ساخت. امام همواره انزجار خود را نسبت به معاويه هويدا می‌كرد و مشروعيت حاكميت او را زير سؤال می‌برد. ايشان بدون هيچ گونه واهمه‌ای از قدرت حاكمه، حتی در زمان صلح و با وجود افزايش قدرت معاويه، دست به افشاگری زده و با تمام توان معاويه را به باد انتقاد می‌گرفت.

بهترين نمونه اين افشاگري، مناظره‌ای طولانی بود كه ميان امام و معاويه در گرفت و امام در آن مناظره، از چهره كثيف معاويه و فرزندانش پرده برداشت. معاويه و كارگزارانش می‌كوشيدند تا با ترتيب دادن گفتگويی از پيش تعيين شده، موقعيت فرهنگی امام را در نزد مردم مخدوش كنند و به جايگاه او لطمه بزنند. بر اين اساس، معاويه سران قبيله‌ها و بزرگان اقوام مختلف را فرا خواند و عمرو عاص، مغيرة بن شعبه، وليد بن عُقبة، عتبة ابن ابی سفيان و عمرو بن عثمان را كه نظريه سازان دستگاه او بودند مأمور مناظره با امام كرد. امام واپسين روزهای اقامت خود را در كوفه سپری می‌نمود كه پيك معاويه او را به مجلس فريب كارانه كوفه فرا خواند. حضرت وارد مجلس شد و معاويه به گرمی از او استقبال كرد و با او مصافحه نمود. امام كه از نيت معاويه آگاهی داشت فرمود: «آيا خوش آمدگويی و دست دادن با مهمان، نشانه امنيت و سلامت برای اوست؟!»

معاويه با قيافه‌ای حق به جانب به حاضران اشاره كرد و گفت: «اين جماعت آمدنت را درخواست كرده بودند و می‌خواهند بدانند، آيا عثمان را پدرت كشته است يا نه؟ در اين زمينه، پرسشهايی دارند و منتظر پاسخ‌اند. تا وقتی كه من در اين مجلس هستم، نگران نباش [كه در امانی] .» امام فرمود: «سبحان الله! اگر تو به خواسته مهمانانت تن در داده‌ای و خواسته آنان را اجابت كرده اي، عمل زشتی مرتكب شده‌ای و من از ناسزا گفتن به تو [در خانه ات] شرم دارم، ولی اگر آنها [با اصرار] بر تو پيروز شده‌اند و تو را به انجام آن وادار كرده‌اند، در اين صورت از ناتوانی و بيچارگی ات شرمنده هستم. حال به كدام يك [زشتی عمل يا بيچارگی خود] اقرار می‌كني؟ بدان كه اگر می‌دانستم چنين افرادی در اين مجلس هستند، من هم افرادی از خاندان خودم، از فرزندان عبدالمطلب، می‌آوردم تا در بحث هم رديف با آنان باشند. بدان كه از تو و اين افرادت هرگز هراسی به دل راه نداده ام، بلكه اينهايند كه ترسيده اند؛ زيرا خداوند من يكتاست. هم او كه قرآن را فرو فرستاده و اختياردار نيكان است.»

طرح شبهه خلافت اميرالمؤمنين:

گفتار آغازين امام به قدری كوبنده بود كه همه يكّه خوردند، ولی با اين حال، پرسشهای خود را اين گونه مطرح كردند: «بنی اميه در جنگ بدر، هفده كشته داده است و بايد از بنی هاشم انتقام گرفته شود؛ پدرت علی عليه السلام به خاطر دنيا و فرمانروايی در قتل عثمان شركت كرد؛ ادعای تو برای خلافت به دليل ناتوانی در خردورزی است؛ پدرت ابوبكر را مسموم كرد و در قتل عمر نقش داشت؛ شما چيزهايی را ادعا می‌كنيد كه شايستگی آن را نداريد؛ پدرت با رسول خداصلی الله عليه وآله دشمن بود. او شمشيری برنده و زبانی گزنده داشت كه زنده‌ها را می‌كشت و مردگان را متهم می‌كرد....»

محورهای پاسخ گويی امام عليه السلام

امام با دقت به سخنان آنان گوش داد و مطالب ديكته شده و جهت دار آنان را شنيد. سپس به معاويه كه چهره خود را در نقاب پرسشهای مشاورانش پنهان كرده بود، شروع به پاسخ دادن كرد.

1. حمد و سپاس الهي:

در ابتدا امام به شيوه جدش رسول اللَّه با سپاس و ستايش الهی سخن را آغاز نمود و فرمود: «سپاس خدايی را كه هدايت اولين و آخرين شما را بر عهده ما گذاشت و محمدصلی الله عليه وآله سرور ما و خاندان او را مورد رحمت و بزرگداشت خويش قرار داد. اما بعد،‌ای معاويه از تو شروع می‌كنم. اين گروه به من ناسزا نگفتند، بلكه تو گفتي؛ زيرا تو با پستی هم نشين هستی و زشتيها در جانت ريشه دوانيده‌اند. با محمد و خاندانش دشمنی می‌كني. به خدا سوگند،‌ای معاويه! اگر من و اين جماعت در مسجد پيامبر اين گونه روبرو می‌شديم و مهاجران در اطراف ما بودند، جرأت چنين جسارتهايی را پيدا نمی‌كرديد و با من اين گونه رفتار نمی‌كرديد. شما كه بر ضد من اينجا گرد آمده ايد، حق را نپوشانيد و باطل را گواهی ندهيد. شما را به خدا سوگند می‌دهم! آيا می‌دانيد آن كسی را كه دشنام داديد، به سوی هر دو قبله مسلمانان نماز گزارده است (سبقت در اسلام) در حالی كه تو‌ای معاويه! به هر دوی اين قبله‌ها كافر بوده‌ای و لات و عّزی را پرستش می‌كرده اي. او در پيمان رضوان و فتح شركت داشته است، ولی تو نسبت به بيعت رضوان كفر ورزيدی و در بيعت فتح نيز پيمان شكستي.

2. ذكر افتخارات اميرالمؤمنين عليه السلام:

امام پس از حمد الهی ابتدا به بر شمردن افتخارات پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين عليه السلام پرداخت و فرمود: «اُنْشِدُكُمْ بِاللَّهِ! هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّما اَقُولُ حَقّاً اِنَّهُ لَقيكُمْ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ يَوْمَ بَدرٍ وَ مَعَهُ رايَةُ النَّبِی صلی الله عليه وآله وَ مَعَكَ يا مَعاوِيَّة رايَةُ الْمُشْرِكينَ؛ شما را به خدا سوگند می‌دهم، آيا می‌دانيد كه آنچه می‌گويم حق است كه علی بن ابی طالب عليهما السلام در جنگ بدر همراه پيامبر با شما برخورد كرد در حالی كه پرچم پيامبر را بر دوش می‌كشيد. و با تو‌ای معاويه، پرچم مشركان بود.» سپس ادامه داد: علی عليه السلام در احد و خندق همراه پيامبرصلی الله عليه وآله بود و پرچم پيامبرصلی الله عليه وآله را بر دوش داشت، ولی تو همان كسی هستی كه پرچم كفر را در جبهه كفر بر دوش می‌كشيدي. خداوند در هر سه جنگ، حجت خود را آشكار ساخت و دين خود را ياری كرد و گفتار پيامبرش را در مورد پيروزی گواهی كرد. پيامبر در همه اين جنگها از پدرم راضی بود، ولی از پدر تو خشمگين. علی عليه السلام همان كسی بود كه شب در بستر پيامبر خوابيد تا او را از چنگال مشركان نجات دهد و درباره اش اين آيه نازل شد كه «وَ مِنَ النّاسِ مَن يَشری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ‌»؛(1) «و از ميان مردم كسی است كه جان خود را برای طلب خوشنودی خدا می‌فروشد.»(2)

شما را به خدا سوگند می‌دهم! آيا به ياد می‌آوريد هنگامی كه لشكر اسلام، بنی قريظه و بنی نضير را محاصره كرد و پرچم مهاجرين را به عمر و پرچم انصار را به سعد بن معاذ داد. سعد مجروح شد و عمر نيز ترسيد و پيامبر پرچم را گرفت و فرمود: پرچم را به كسی خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست می‌دارند. يورشی بدون فرار می‌برد و تا خدا پيروزی را به دستان او مسلّم نكند، باز نمی‌گردد. و فردا در برابر چشمان نگران و منتظر ابوبكر، عمر و ديگر مهاجرين، پرچم را به دست علی عليه السلام سپرد. پيامبر چشمان پدرم را كه درد می‌كرد، شفا داد و پرچم را به او سپرد و او نيز رفت و با پيروزی بازگشت. اما تو‌ای معاويه! در آن روزها كه در مكه بر دشمنی با خدا و رسولش پا می‌فشردي، آيا با علی عليه السلام كه عمرش را به خيرخواهی در راه خدا و ياری و پيروی از رسولش گذراند، برابر هستي؟

به خدا سوگند كه هنوز ايمان به دل تو راه نيافته است و از ترس جانت چيزی را زبانت می‌گويد كه در قلبت نيست.‌ای مردم! شما را به خدا سوگند، به ياد نداريد كه در غزوه تبوك، رسول خداصلی الله عليه وآله، علی عليه السلام را در مدينه به جای خويش گمارد تا اداره مدينه را عهده دار شود؟ در آن روزگار، منافقان عليه او بسيار گفتند تا او مدينه را خالی كند. علی عليه السلام نيز به رسول خداصلی الله عليه وآله گفت: من در هيچ غزوه‌ای از شما جدا نشده ام، مرا هم با خود ببريد، ولی رسول خدا فرمود: «تو جانشين و وصی من از ميان اهل بيتم هستي. تو برای من مانند هارون برای موسی هستي.» پيامبرصلی الله عليه وآله دست پدرم را گرفت و فرمود:‌ای مردم! هركس مرا ولی خود می‌داند، خدا را ولی خود دانسته و هركس علی را ولی خود بداند، مرا سرپرست خود خوانده است.

3. تمسك به حديث ثقلين:

از جمله احاديثی كه امام بدان تمسك جست حديث شريف ثقلين بود كه فرمود: آيا به ياد نمی‌آوريد آنچه را كه پيامبرصلی الله عليه وآله درباره علی عليه السلام در حجة الوداع به شما فرمود كه‌ای مردم! من در ميان شما كتاب خدا را به امانت می‌گذارم تا گمراه نشويد و به آن عمل كنيد... و اهل بيت مرا دوست بداريد و در برابر دشمنان، آنها را ياری كنيد. قرآن و اهل بيتم در ميان شما می‌ماند تا در روز رستاخيز بر من وارد شوند. پيامبرصلی الله عليه وآله بالای منبر بود كه علی عليه السلام را صدا زد. دست او را گرفت و فرمود: خدايا! هر كه علی را دوست دارد، دوست بدار و با هر كه با علی دشمنی كند، دشمن باش. به خدا سوگندتان می‌دهم، آيا به ياد نمی‌آوريد روزی را كه پيامبر به علی عليه السلام فرمود: تو دور كننده بيگانگان از حوض كوثر هستي. شما را به خدا سوگند، آيا به ياد نداريد كه علی عليه السلام هنگام درگذشت پيامبرصلی الله عليه وآله علّت گريه او را جويا شد و او فرمود: گريه‌ام به خاطر توست كه عده‌ای از امّت كينه تو را به دل می‌گيرند و آنگاه كه به قدرت برسند، در پی تلافی و ستم بر می‌آيند و عقده گشايی می‌كنند.

4. تمسك به حديث سفينه:

امام سپس به حديث سفينه تمسك نمود و فرمود: «اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ حينَ حَضْرَتِهِ الْوَفاةَ قالَ: اِنَّما مَثَلُ اَهْلِ بَيتی فيكُمْ كَسَفينَةِ نُوحٍ مَنْ دَخَلَ فيها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ؛ آيا می‌دانيد كه رسول خداصلی الله عليه وآله در هنگام رحلت فرمود كه اهل بيت من در ميان شما مانند كشتی نوح هستند؛ هركس در آن وارد شود، نجات می‌يابد و هركس وارد نشود، نابود می‌گردد.» شما را به خدا سوگند، به ياد نمی‌آوريد كه اصحاب پيامبرصلی الله عليه وآله، همگی در زمان زندگانی او، جانشينی علی عليه السلام را به او تبريك می‌گفتند.... علی بن ابی طالب اولين كسی بود كه به زمان مرگ مردم آگاهی داشت. حقايق احكام را می‌دانست و جداكننده حق از باطل بود، به تأويل و تفسير قرآن آگاهی داشت. او جزو افرادی بود كه خدا او را مؤمن ناميد كه شمارشان به ده نفر نمی‌رسيد.

5. اشاره به سوابق شوم معاويه:

امام در تكميل فرمايشات خود به پيشينه معاويه در دوران حيات پيامبرصلی الله عليه وآله اشاره نمود و سرپيچيها و فرمان شكنيهای او را يادآور شد و فرمود:‌ای معاويه! و‌ای هواداران او! شما كسانی هستيد كه رسول خدا شما را نفرين كرد. من گواهی می‌دهم كه شما نفرين شدگان پيامبرصلی الله عليه وآله هستيد. شما را به خدا سوگند‌ای مردم، آيا نمی‌دانيد پيامبرصلی الله عليه وآله سه بار شخصی را درپی معاويه فرستاد تا نامه‌ای به قبيله بنی خزيمه بنويسد، ولی او آنقدر اهمال كرد و مشغول خوردن شد كه پيامبرصلی الله عليه وآله به خشم آمد و فرمود: خدا شكمش را سير نگرداند. سوگند به خدا! دعای پيامبر درباره تو مستجاب شد و تو به اين شكم پرستی و پرخوری تا قيامت دچار خواهی بود.‌ای معاويه! پدرت در روز جنگ احزاب (خندق) بر شتری سرخ موی سوار بود و مردم را به جنگ با مسلمانان تشويق می‌كرد؛ در حالی كه تو آن شتر را می‌راندی و برادرت عتبه كه اينك در مجلس حضور دارد، مهار آن شتر را گرفته بود و وقتی رسول خدا اين صحنه را ديد، بر هر سه تان نفرين فرستاد و فرمود: خدايا! سواره، راننده و مهارگيرنده اين شتر را از رحمت خود دور فرما!

6. برشمردن نفرينهای پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله نسبت به پدر معاويه:

پيامبر خداصلی الله عليه وآله در هفت مورد ابوسفيان پدر معاويه را مورد لعن و نفرين قرار داده بود. امام در اين رابطه فرمود:‌ای معاويه! آيا تو فراموش كرده‌ای كه وقتی پدرت خواست مسلمان شود، تو با اشعاری او را از اين كار باز می‌داشتي؟‌ای جماعت، شما را به خدا سوگند می‌دهم آيا به ياد نمی‌آوريد روزی را كه رسول خدا در هفت جا بر ابوسفيان لعنت فرستاد كه هيچ كس نمی‌تواند آن را انكار كند:

اول، آن روزی كه در خارج مكه نزديك طائف در حالی كه پيامبر قبيله بنی ثقيف را به اسلام فرا می‌خواند، پدرت پيش آمد و به پيامبر ناسزا گفت و او را ديوانه و دروغگو خواند. حتی بر او حمله ور شد كه پيامبرصلی الله عليه وآله او را لعنت كرد. دوم، روزی كه كاروان قريش از شام باز می‌گشت و پيامبر می‌خواست آنان را در برابر اموالی كه از مسلمانان باز ستانده بود، توقيف كند، ولی ابوسفيان از بی‌راهه رفت و جنگ بدر را به راه انداخت. از اين رو، پيامبر او را نفرين كرد. سوم، در جنگ احد كه پيامبر بر فراز كوه بود و فرياد می‌زد: خدا سرپرست ماست، ولی شما كسی را نداريد، و ابوسفيان نعره می‌زد، بت هبل بلند آوازه باد! ما عزّی را داريم و شما نداريد. در آنجا نيز پيامبر به همراه خدا و فرشتگان الهی و مؤمنان بر او لعنت فرستادند. چهارم، در جنگ احزاب (كه بر شتر سرخ موی سوار بود و مردم را به جنگ با مسلمانان بر می‌انگيخت). پنجم، در روز صلح حديبيه كه ابوسفيان به همراه قريش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام حج بازداشت، پيامبر بر آنان لعنت فرستاد. از حضرت پرسيدند: آيا مسلمان شدن هيچ يك از آنان را اميد نداري؟ فرمود: اين نفرين بر فرزندان مؤمن آنها نمی‌رسد، ولی زمامدارانشان هرگز روی رستگاری را نخواهند ديد. ششم، وقتی در جنگ حنين، ابوسفيان كافران قبيله‌های قريش و هوازن را جمع كرد و نيز عنينه، غطفان و عده‌ای از يهوديان را گرد آورد، ولی خدا شر آنها را بازگرداند. در آن روز [ای معاويه] تو مشرك بودی و پدرت را ياری می‌كردی ولی علی عليه السلام در دين پيامبرصلی الله عليه وآله راسخ و استوار بود. و هفتم، در روز ثنيه كه يازده نفر به همراه ابوسفيان، كمر به قتل پيامبرصلی الله عليه وآله بسته بودند و پيامبر آنان را نفرين كرد.‌ای مردم! شما را به خدا سوگند می‌دهم آيا نمی‌دانيد كه ابوسفيان (در پايان عمرش) پس از بيعت مردم با عثمان، به خانه وی رفت، (او كه در پيری نابينا شده بود) از عثمان پرسيد: برادرزاده! آيا كسی غير از بنی اميه در اينجا هست؟ عثمان گفت: نه! گفت:‌ای جوانان بنی اميه! خلافت را برباييد و همه پستهای آن را در دست بگيريد، كه نه بهشتی در كار است و نه جهنمي!

ای مردم، آيا نمی‌دانيد پس از بيعت مردم با عثمان، ابوسفيان دست برادرم حسين عليه السلام را گرفت و به سوی قبرستان بقيع برد و نعره زد:‌ای اهل قبرها! شما با ما بر سر حكومت و خلافت جنگيديد، ولی امروز بدنتان در زير خاك است و حكومت در دست ماست و حسين عليه السلام در پاسخ او فرمود:‌ای ابوسفيان! عمری از تو گذشته است، چهره ات زشت باد. آنگاه دست خود را كشيد و به مدينه آمد و اگر نعمان بن بشير نبود، چه بسا حسين را به قتل می‌رساند. ای معاويه! اين كارنامه ننگين توست. آيا باز هم سخنی برای گفتن داري؟ عمر بن خطاب تو را والی شام كرد و تو خيانت كردي. عثمان تو را ابقا كرد و تو او را به كام مرگ كشاندي. از اين دو بالاتر اينكه به خودت جرأت دادی و با علی عليه السلام به مخالفت پرداختي! تو به خوبی از برتريهای او آگاه بودي. تو مردم نادان را عليه او برانگيختی و با مكر و حيله خونشان را بر زمين ريختي... آنگاه كه در قيامت نامه اعمالت را به دست گيری و به دوزخ وارد شوی و علی عليه السلام روانه بهشت شود [خواهی دانست] كه چه كرده اي؟

در دنباله گفتگو، امام به ترتيب ديگر حاضران در مجلس را كه عبارت بودند از عمروبن عثمان، عمروعاص، وليدبن عقبة، عتبة بن ابی سفيان و مغيرة بن شعبة، مورد خطاب آتشين خود قرار داد و با بيانی كوبنده همگی آنان را رسوا ساخت. و در پايان سخنان روشن گرانه اش را با اين آيه به انجام رسانيد: «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً‌»؛(3) «و چون بخواهيم شهری را هلاك كنيم، خوش گذرانانش را وا می‌داريم تا در آن به انحراف و [فساد] بپردازند و در نتيجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد. پس آن را [يك سره] زير و رو می‌كنيم.» آن گاه از جای برخاست و رو به معاويه و ديگر حاضران اين آيه را تلاوت فرمود: «الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَ الْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ‌»؛(4) «زنان پليد برای مردان پليد و مردان پليد برای زنان پليد.» سپس به معاويه فرمود: «ای معاويه! به خدا سوگند ناپاكان در اين آيه تو و اطرافيانت هستند.» آن گاه در حالی كه همگان محو سخنان او بودند و چشمانشان از بيان واقعيتها توسط امام حسن عليه السلام خيره مانده بود، مجلس معاويه را ترك كرد.(5)

ترويج ارزشهای ناب اسلامی

امام حسن عليه السلام در برابر جريان تحريفها و تهاجم گسترده دستگاه حكومتی معاويه بر ضد فرهنگ اسلامي، به ترويج ارزشهای اسلامی پرداخت و در اين راه، گامهای بزرگی برداشت و در بيدار كردن كسانی كه آموزه‌های ارزشمند اسلامی را به خوبی درك نكرده بودند، بسيار كوشيد. امام هر روز پس از انجام فريضه صبح و بالا آمدن آفتاب جلسه‌های آموزش احكام به مردان را تشكيل می‌داد. و پس از نماز ظهر نيز احكام اسلامی را به بانوان می‌آموخت.(6) همگان برای شنيدن سخنان شيوايش به مسجد می‌آمدند و امام نيز آنان را با روش و سيره جدش رسول خدا آشنا می‌كرد و در برابر دستگاه معاويه و سياستهای شيطانی آن، به نشر معارف اسلام ناب می‌پرداخت.

تربيت شاگردان و نيروهای ارزشی

امام پس از پذيرش صلح و بازگشت به مدينه، در مدت ده سال شاگردانی در زمينه‌های علمی و اعتقادی تربيت كرد. امام حسن عليه السلام افرادی را كه زمينه‌های خوبی در فهم مسائل دينی و سياسی داشتند گرد خود جمع می‌كرد و آموزشهای لازم را به آنان می‌داد. در واقع، فضای صلح، فرصت مناسبی برای حضرت پيش آورد تا به پرورش استعدادهای جامعه بپردازد و دانشمندان بزرگی را از آفتاب وجودش، نورافشان سازد. عده‌ای از آنان، كسانی بودند كه گذشته نيكی در اسلام داشتند و حتی بعضي، از صحابه پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله به شمار می‌آمدند و يا از محضر اميرالمؤمنين عليه السلام كسب فيض كرده بودند. سرشناسان اين گروه عبارت بودند از: احنف بن قيس، جابربن عبدالله انصاري، اصبغ بن نباته، حبيب بن مظاهر، حجر بن عدي، رفاعة بن شداد، زيد بن ارقم، رشيد هجري، حبّة بن جوين عرني، جعيد همداني، عمرو بن حمق، كميل بن زياد، مسيب بن نجبه، ميثم تمار، قيس بن عباد(7) و.... دسته‌ای ديگر از آنان از اطراف به مدينه می‌آمدند كه برخی از آنان پس از شهادت امام، شربت شهادت نوشيدند. اين بزرگان عبارت بودند از: ابوالاسود دوئلي، ابو صادق، ابومخنف، ابو يحيي، ابو جوزي، ابو اسحاق بن كليب سبيعي، اسحاق بن يسار، اشعث بن سوار، جابر بن خلد، جارودبن منذر، حبّابه بنت جعفر، مسلم بن عقيل، محمد بن اسحاق(8) و....

 

یــادداشــت هـا 1) بقره/ 207. 2) همان آيه‌ای كه معاويه دستور داد آن را در شأن ابن ملجم روايت كنند. 3) اسراء/16. 4) نور/ 26. 5) بحارالانوار، ج 44، ص 80؛ با اندكی اختلاف در اعيان الشيعه، ج 1 ص 575؛ تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزي، تهران، مكتبة نينوی الحديثه، بی‌تا، ص 182. 6) حياة الامام الحسن بن علی عليه السلام، ص 139. 7) بحارالانوار، ج 44، ص 110. 8) همان.

یاران آخرالزمانی
Image by Cool Text: Free Logos and Buttons - Create An Image Just Like This
نوشته شده در تاريخ جمعه 15 آذر 1392برچسب:, توسط جواد علی گلی |

شبهات فیس بوک : امام حسین : هر عربی از هر ایرانی بهتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است ؟

شبهات مطرح شده :

نظرتان درباره ی این سخن حسین چیست ؟ ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانی ها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد و زنانشان را به فروش رساند و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت. امام سوم شیعیان / کتاب «سفینه البحار و مدینه الحکام و الآثار» صفحه ۱۶۴ نوشته شیخ عباس قمی
پاسخ :
در فیس بوک که سیر می کنی، نمونه های فراوانی را می بینی که این روزها به نام حدیث و روایت نقل می شوند تا نشان بدهند اسلام، مکتب خرافی و دین عرب هاست.
نمونه زیر، مشتی از خروارهاست که این روزها با ایمیل و اس ام اس دست به دست می شود؛ و در این روزگار ما چه بسیارند ذهن های شکاک و پر تردید درباره دینداری و دل های فراری از دین که دل به این روایات فیس بوکی می بندند.
از مدتی پیش حدیثی از امام حسین(ع) در صفحات فیس بوک نقل می شود که مثلا متن حدیث را هم برای مستند و متقن بودنش، اسکن کرده اند تا به شما بگویند مو، لای درز کارشان نمی رود.
نوشته اند: " ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتراست. ایرانی هارا باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت." حسین بن علی، امام سوم شیعیان، سفینه البحار و مدینه الاحکام و الاثار، نوشته حاج شیخ عباس قمی، صفحه ۱۶۴."
متن اسکن شده حدیث در فیس بوک که عده ای این روزها برای یکدیگر ایمیل می کنند:

لعنت بر این فیس بوک و یهود ملعون که تنها کار او از اول تا بحال شبهه افکنی در دین می باشد

نکاتی خیلی ساده درباره ظاهرحدیث ۱- کتاب عربی "سفینة البحار" احادیث انتخاب شده از بحارالانوار است که توسط مرحوم محدث قمی جمع آوری شده است. صفحه ۱۶۴ کتاب مربوط به توضیح لفظ "العجم" است.
بگذریم که در این قسمت کتاب روایتی از امام حسین (علیه السلام) وجود ندارد.
داخل متن عربی کتاب آمده است: "قال سمعت اباعبدالله". یعنی " گفت شنیدم از اباعبدالله "، کسانی که اندک آشنایی با روایات داشته باشد، می‌دانند که مراد از «اباعبدالله» در روایات به صورت مطلق، امام صادق(ع) است، نه امام حسین(ع). پس اول اینکه این حدیث از امام حسین (ع) نیست، اما زیر متن نقل شده در فیس بوک، با فونت نزدیک به متن نوشته اند: "حسین ابن علی، امام سوم شیعیان"
۲- مترجمان فیس بوکی، کل متن عربی بالا را متن اصلی حدیث امام تلقی کرده اند. با وجودی که متن حدیث شنیده شده از امام این است: قال سمعت اباعبدالله: " نحن قریش و شیعتنا العرب و عدونا العجم"
حدیث در اینجا تمام می شود. مابقی، شرح و بیان مولف کتاب است که با کلمه "بیان" یعنی شرح حدیث شروع می شود. که نوشته شده: بیان: "عربی که شیعه ما باشد ممدوح و شایسته است (پس معیار شایستگی، شیعه بودن است) اگر چه عجم و غیر عرب باشد و اما عجم (غیر عربی) که دشمن ما اهل بیت باشد مذموم و ناشایسته است (پس معیار مذموم بودن، دشمنی با اهل بیت است) اگر چه عرب باشد."
ادامه سخن مولف کتاب با کلمه "رای الثانی" آغاز می شود. یعنی نظرخلیفه دوم (عمر) را آورده است: "هنگامی که اسیران عجم وارد مدینه شدند، خلیفه دوم خواست که زنهایشان را بفروشد و مردانشان را بردگان عرب قرار دهد..."
اگر دقت کنید بالای کلمه بیان و رای الثانی یک خط سیاه وجود دارد که در متون حدیثی به معنی جداکننده است. داخل تصویر بالا با دایره قرمز رنگ مشخص شده است.
۳- نکته مهم دیگر اینجاست که این حدیث ادامه دارد اما انگار غرض ورزان صلاح ندانسته اند ادامه حدیث را بیاورند. بنابراین در ادامه این متن سخن امیرالمومنین علی(ع) حذف شده است. در ادامه آمده که وقتی علی(ع) این جملات را از عمر شنید، اعتراض کرد و فرمود: " پیامبر فرموده کریمان هر قومی را احترام کنید، هرچند مخالف با شما باشند. این جماعت عجم حکیمان و کریمان هستند که آغوششان را به روی ما گشوده و اسلام را قبول کرده‌اند."
اما نکات محتوایی حدیث و سند و منبع آن:
۱-از نگاه مولف کتاب: باز نکته جالب ماجرا اینجاست که اصلا مولف کتاب " سفینه البحار" این بخش کتاب را درباره فضائل عجم بیان کرده و با بیان این حدیث و قبل و بعد آن، قصد دارد تا در این بخش کتاب، به شرح و توصیف عجم بپردازد. مرحوم شیخ عباس قمی، حتی قبل از نقل حدیث، یک آیه و حدیث را در تایید سخنش در فضیلت عجم نقل می کند:
در سوره شعراء آیه ۱۹۸ می فرماید: " ولو نزلناه على بعض الأعجمین فقرأه علیهم ما کانوا به مؤمنین." یعنی : "هرگاه ما قرآن را بر بعضى ازعجم (غیرعرب) ها نازل مى کردیم ... و ایشان آن را بر اعراب مى خواندند، (اعراب به دلیل شدت تعصب) به قرآن ایمان نمى آورند.
وهمچنین امام صادق(ع) در حدیثی در تفسیر این آیه می فرماید: " لو نزل القرآن على العجم ما آمنت به العرب ، وقد نزل على العرب فآمنت به العجم ، فهذه فضیلة العجم" یعنی : " اگر قرآن بر عجم نازل می شد اعراب به آن ایمان نمی آوردند و این قرآن بر اعراب نازل شد و عجم ایمان آوردند و این خود برای عجم فضیلتی است."
۲- از نظر علمای لغت شناس: اول اینکه اینجا هم اصل حدیث را جعل کرده اند وهم آن را با غرض ورزی ترجمه کرده اند. آنها که عربی نمی فهمند، هر متن عربی را ترجمه ظاهری کلمه به کلمه می کنند.
اگر به لغت نامه های عربی مراجعه کنید "العرب" در لغت به معنای " با فهم و فصاحت و واضح و شفاف سخن گفتن" است. همچنین در زبان عربی واژه "العجم" معانی فراوانی دارد که یکی از آنها " با ابهام و غیر شفاف سخن گفتن یا چیز گنگ" است.
بنابراین معنای سخن امام صادق این است که : "ما بنی هاشم و کسانی که پیرو ما هستند، اهل شفافیت و فهم و فصاحت هستند و دشمنان ما اهل ابهام و گنگی .
چرا این تعریف و معنا درست است؟
به واژه های متن عربی دقت کنید: در کلام عربی حدیث بیان نشده : " العرب شیعتنا و العجم عدونا" بلکه بیان شده "شیعتنا العرب، وعدونا العجم. " در برگردان فارسی هم می توان تفاوت این دو نوع بیان را فهمید. این دو معنی کاملا با هم تفاوت دارند. در بیان اولی این مطرح می شود که گروه اعراب شیعه هستند و گروه عجم، دشمن اهل بیت که این با متن آیات قرآن و روایات گوناگون تضاد دارد.
یعنی اگر در حدیث گفته شده بود "العرب شیعتنا و العجم عدونا" این معنی را می داد، اما حدیث این گونه بیان نشده .بلکه به گونه دوم بیان شده یعنی گفته شیعتنا العرب. یعنی شیعه ما کسی است که اهل فهم و فصاحت و شفافیت است.
دوم اینکه معنای "العجم" درلغت عربی بعدها در سیر تاریخی به معنای قوم فارس و ایرانی ها ترجمه شده و یکی از معانی اش در زمان پیامبر و اهل بیت، به هرغیرعربی گفته می شده است. اما هم چنان که در ترجمه فیس بوکی ملاحظه می کنید کلمه عجم به معنای ایرانی ترجمه شده است.
سوم اینکه خود مولف کتاب هم در شرح این حدیث اینگونه بیان می کند:
"عربی که شیعه ما باشد ممدوح و شایسته است(پس معیار شایستگی، شیعه بودن است) اگر چه عجم و غیر عرب باشد و اما عجم (غیر عربی) که دشمن ما اهل بیت باشد مذموم و ناشایسته است (پس معیار مذموم بودن، دشمنی با اهل بیت است) اگر چه عرب باشد. به طور خلاصه یعنی این که : "شیعیان ما ممدوح و مورد ستایش اند چه عرب باشند چه غیر عرب و دشمنان ما مذموم اند چه غیر عرب باشد و چه عرب"
همچنین در ادامه همین حدیث روایات فراوانی در مدح عجم آمده است .حالا این ترجمه صحیح را باترجمه ناقص وسراسر غلط و مغرضانه ای که از این عبارت داده شده مقایسه کنید: "ایرانی هارا باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را به فروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت !"
۳- از نگاه علمای علم رجال : مساله ریشه ای تر اینکه در روایات باید سند حدیث بر اساس "علم رجال" بررسی شود.
تا همه افراد نقل کننده آن شناخته شده و معتبر باشند. آیت الله خویی در جلد ۴ کتاب "معجم الرجال" صفحه ۹ می گوید که در سند این روایت فردی به نام "سلمة بن خطاب" وجود دارد که علمای رجال او را فردی ضعیف و غیر قابل اعتماد می دانند. علاوه بر این سند این روایت به دلیل فاصله زیاد زمانی بین دو راوی از اتصال برخوردار نیست و از این جهت غیر قابل اعتماد است. پس اصل این حدیث تقطیع دارد و نزد علما رجالی اصلا اعتبار ندارد.
۴- از نگاه مفسران قرآن مساله آخر بررسی محتوای حدیث و تطبیق آن با آیات قرآن است. چون خود پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) فرمودند: "اگر حدیثی از ما مخالف با صریح آیات قرآن و یا سنت قطعی ما باشد آن را نپذیرید و قبول نکنید."
به فرض محال اگر همین ترجمه ظاهری فیس بوکی را هم قبول کنیم، به راحتی می توان گفت که این معنی مخالف با آیه ۱۳ سوره حجرات است که ملاک برتری را فقط تقوی و ایمان قرار داده و تبعیض نژادی و قومی را باطل می داند.
در سوره حجرات می خوانیم: "یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ"
"اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را اقوام و قبیله‏ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامى‏ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است."
به راستی بهتر نیست که با اعتقاد به آزاد اندیشی، از اسارت بیماری های قوم پرستی وعقده مندی های ناسیونالیستی بیرون بیاییم و بدون غرض ورزی نسبت به مکتب اسلام و آموزه های راستین و انسان ساز دین روشن، راه زندگی انسانی را بیابیم؟
در پایان توجه شما را به متن زیر جلب میکنم:
در ۲۸ ذی‌الحجه سال ۶۳ هجری قمری ( یعنی ۲ سال پس از واقعه ی کربلا) در شهر مدینه انقلابی علیه دستگاه ظالم یزید به وقوع پیوست، زیرا این انقلاب در راستای عکس العمل به شهادت امام حسین(ع) بود، این واقعه را به دلیل آن که در ریگزارى در اطراف مدینه به نام «حّره» واقع شد و پایگاه لشکر یزید نیز در آن جا بود، آن را در تاریخ به نام «واقعه حرّه» ثبت کرده‌اند.
*آماری  از جنایت لشکریان یزید در مدینه
جنایت وحشیانه لشکریان یزید در واقعه حرّه که مؤرخان در کتب تاریخی نقل کرده‌اند، در ادامه می‌آید:
۱- کشتار هزاران نفر از مردم مدینه
مورّخان از جمله «ابن قتیبه دینورى» آمار کشته‌شدگان را بیش از ۱۰ هزار نفر اعلام کرده‌اند که از این تعداد ۸۰ تن از اصحاب پیامبر و ۷۰۰ نفر از مهاجرین و انصار و ۱۰ هزار نفر از تابعان و موالى بوده‌اند. (الامامة والسیاسة، جلد ۱، صفحه ۲۱۶)
۲- قتل اصحاب رسول خدا(ص)
مسعودى مى‌نویسد: از خاندان ابوطالب دو نفر و از بنى‌هاشم بیش از ۹۰ نفر و از قریش به همان تعداد و ۴ هزار نفر از مردم دیگر کشته شدند. (مروج الذهب، جلد ۳، صفحه ۸۵.)
۳- مخفى شدن بزرگان اصحاب
ابن کثیر نوشته است: گروهى از بزرگان صحابه مانند جابر بن عبدالله و أبوسعید خدرى براى حفظ
جانشان به کوه پناه برده و أبوسعید در غارى مخفى شدند.
(البدایة والنهایة، جلد ۸، صفحه ۲۴۱)
۴- کشتار حاملان قرآن
از مالک بن انس نقل شده است که گفت: در واقعه حرّه هفتصد نفر از قاریان و حافظان قرآن که سه نفر آنان از اصحاب بودند، کشته شدند. (المعرفة والتاریخ، جلد ۳، صفحه ۳۲۵).
۵- آزادى سربازان براى استفاده از زنان
به نقل از ابن کثیر و مورّخان دیگر آمده است که؛ سپس مسلم بن عقبه همان‌گونه که یزید فرمان داده بود، سربازانش را سه روز در شهر مدینه آزاد گذاشت تا به کشتار و غارت و اعمال زشت و شهوت رانى بپردازند. (البدایة والنهایة، جلد ۸، صفحه۲۴۱).
۶- هزار زن باردار از راه غیر مشروع
نتیجه این آزادى تجاوز به حریم دختران و زنان مسلمان و هتک عفّت آنان بود که بنا بر نقل مدائنى، هزار زن پس از واقعه حرّه فرزندان نامشروع به دنیا آوردند، هزار زن از أهالی شهر مدینه بعد از واقعة حرّه بدون این که شوهر داشته باشند وضع حمل کردند. (البدایة والنهایة، جلد ۸، صفحه ۲۴۱).
یاقوت حموى مى‌گوید: سربازان یزید وارد مدینه شدند و اموال را غارت کردند و فرزندانشان را اسیر کردند و زنان براى آنان آزاد شد که در این جسارت هشتصد زن باردار شده و فرزندان نامشروع به دنیا آوردند که به آنان فرزندان حَرّه مى‌گفتند. (معجم البلدان، جلد ۲، صفحه ۲۴۹).
۷- پیمان بردگى مردم مدینه
مسعودى مى‌نویسد: مسلم بن عقبه سه روز شهر مدینه را غارت کرد و با بازماندگان از مردم بیعت کرد تا بنده و برده یزید باشند، یعنى نه تنها خود او برده مى‌شد، بلکه پدر و مادرش نیز برده مى‌شدند، فقط دو نفر از این بیعت استثنا شدند یکى امام سجّاد(ع) و دیگرى على بن عبد اللّه بن عباس.
. (التنبیه والإشراف، مسعودی، صفحه ۲۶۲)

یاران آخرالزمانی
Image by Cool Text: Free Logos and Buttons - Create An Image Just Like This
نوشته شده در تاريخ جمعه 15 آذر 1392برچسب:, توسط جواد علی گلی |

 

ولادت حضرت امام باقر (علیه السلام ) مبارک باد

 

 

یاران آخرالزمانی
Image by Cool Text: Free Logos and Buttons - Create An Image Just Like This
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, توسط جواد علی گلی |
اینکه چرا روز اول فروردین نوروز خوانده می شود داستانهای زیادی وجود دارد که دانستن برخی از آنها می تواند جالب باشد.
چرا نوروز "نوروز" نامیده شد
 

به گزارش جهان به نقل از مهر، درباره اینکه چرا روز اول فروردین را نوروز می نامند بحث های زیادی است. برخی می گویند انگیزه اینکه این روز را نوروز می نامند آن است که چون جمشید به حکومت رسید دین را بازنگری نمود و این کار خیلی بزرگ بود و آن روز را که روز تازه ای بود عید گرفت گرچه بیش از او هم نوروز، بزرگ و پرشکوه بود.


برخی دیگر می گویند چون جمشید برای خود گردونه ساخته و در این روز بر آن سوار شد و دیوان او را در هوا به گردش بردند و یک روز از کوه دماوند به بابل آمد و مردم برای دیدن این کار در شگفت شدند و این روز را جشن گرفتند.


گروهی دیگر بر این باورند که جمشید بیشتر در شهرها گردش می کرد و هنگامی که خواست وارد آذربایجان شود برسریری از زر نشست و مردم به دوش خود آن تخت را می بردند و چون پرتو خورشید بر آن تخت تابید و مردم آن را دیدند این روز را عید گرفتند.


ابوریحان بیرونی می نویسد بسیاری از دانشمندان و حکیمان یونانی هنگام پدیدار شدن "کلب الجبار" (کلب الجبار ستاره ای است به صورت مکعب نام صورت پنجم از صور چهارده گانه جنوبی قلبی و پیشینیان آن را کلب اکبر و شعرای عبور نیز گویند.) را آغاز سال گرفتند و سال خود را به آن ساز کردند و به بر آمدن بهار توجهی نکردند زیرا در روزگاران گذشته پدیدار شدن این ستاره موافق با این انقلاب و یا نزدیک به آن بوده و عید نوروز از جایگاه اصلی خود بیرون رفته و درزمان ما با وارد شدن خورشید در برج حمل (بره) همراه گشته که آغاز بهار شد و رسم خراسانی ها این است که در این هنگام به سپاهیان خود لباس بهاری و تابستانی می دهند.


برخی حشویه می گویند چون سلیمان بن داود انگشتر خویش را گم کرد پادشاهی از دست او بیرون رفت. ولی بار دیگر پس از چهل روز انگشتر خود را یافت و پادشاهی و فرماندهی به او بازگشت و مرغان بر دور او گرد آمدند، ایرانیان گفتند: نوروز آمد، یعنی روزی تازه بیامد.


نوروز در اسلام


عبدالصمد بن علی در روایتی که به جد خود ابن عباس آنرا می رساند نقل می کند که در نوروز جامی سیمین که پر از حلوا بود برای پیغمبر هدیه آوردند و آن حضرت پرسید که این چیست ؟ گفتند امروز نوروز است.پرسید که نوروز چیست؟ گفتند عید بزرگ ایرانیان است.فرمود آری در این روز بود که خداوند عسکره را زنده کرد. پرسیدند عسکره چیست.فرمود عسکره هزاران مردمی بودند که از ترس مرگ ترک دیار کرده و سر به بیابان نهادند و خداوند به آنان گفت بمیرید و مردند.سپس آنان را زنده کرد و ابرها را امر فرمود که به آنان ببارد از این روست که پاشیدن آب در این روز رسم شده.سپس از آن حلوا تناول کرد و جام را میان اصحاب خود قسمت کرده و گفت کاش هر روزی برای ما نوروز بود.


دربارة نوروز از ائـمه معصـوم(س) روايات زيادي در كتــاب هاي حديث نقل شده است كه معروفتـرين آنها روايت علي بن خنيس اسـت كـه از نـظـر صحت سند و سلامت راوي مورد تاييد محدثين است. علي بن خنيس مي گويد: بـر امـام صـادق (ع) در نـوروز وارد شدم. فرمود: اين روز را مي شناسي؟ عرض كردم قربانت گـردم اين روزي است كه عجم آن را بزرگ مي شمرند و به يكديگر هديه مي دهند.


حضرت فرمود: قسم به بيت عتـيق كـه در مكه است ايـن نيست مگر به جهت امري قديم كه براي تو تفسير مي كنم... نوروز روزي است كه خداوند (در عالم ذر) از انسانها پيمان گرفت كه بندگي و عبوديت او را گردن گذارند و به پيامبرانش ايمان آورنــد و دستورهاي آنان را بپذيرند.

آن نخـستين روزي اسـت كـه خورشـيد بتـابيد و بادهاي بـار دهنده وزيدن گرفت و گل و گياهان روي زمين روييدن گرفت. آن روزي است كه فرشته وحي بر پيامبر اسلام (ص) نـازل شـد. آن روزي است كه ابراهيم خليل بت ها را در هم شكـست و تخت فرعون زمـان خود را لرزانيد. روزي است كه امـام علي (ع) بتهاي درون خانه كعبه را به زير افكـند و نابود كرد.

آن روزي است كه كـشتي نــوح پس از طوفان بر كوه جودي (آرارات فعلي) قـرار گــرفت. آن روزي اسـت كه قائم ما در آن روز ظـهور خـواهد كـرد و هـيچ روز نـوروز نيست مگر در آن توقع فرج داريم، به آن جهت كه نوروز از روزها ما و روزهاي شيعه ماست. عجم آن را حفظ كرد و شما اعراب آن را تضييع كرديد.


معلي بن خنيـس در جاي ديگر درباره نوروز از امام صادق(ع) چنين نقل مي كند: " همانا نوروز روزي است كه پيامبر (ص) عهد و پيمان ها را، براي اميرالمؤمنين (ع) گرفت و آن روزي است كه حـضرت بر اهل نهروان پيروز شد.

 

http://jahannews.com/

یاران آخرالزمانی
Image by Cool Text: Free Logos and Buttons - Create An Image Just Like This
نوشته شده در تاريخ جمعه 21 مهر 1391برچسب:, توسط جواد علی گلی |
از اقدامات ضد دینی و ضد شیعی رژیم دیکتاتوری آل سعود، تخریب قبور چهار امام معصوم علیهم السلام در قبرستان بقیع بوده که حدودا 130 سال پیش انجام شد.

ین اقدام آل سعود در حالی انجام شده که آنان در دوران حکومت خود تلاش کرده اند به نحو احسن از قلعه یهودیان زمان پیامبر (ص) که در منطقه "خیبر" عربستان قرار دارد، محافظت کنند و جلوی تخریب و از بین رفتن آن را بگیرند.

تصاویر ذیل گویای این مطلب است و نیاز بیشتری به شرح و توضیح ندارد/شیعه آنلاین
 

برنا : شیعه در اسلام یک انحراف بت پرستانه است و باید آثار و مراکز آن نابود و محو گردد.
یاعلی : در جواب برنا : شیعه اصل واساس اسلام است و مذهب اهل سنت جعلی و ساختگی توسط ابوهریره ومعاویه وابوحنیفه و خلفای غاصب اموی و عباسی ویهود می باشد که در مقابل اهل بیت پیامبر (ص) در طول تاریخ اسلام قرار داشته است.

 

 

یاران آخرالزمانی
Image by Cool Text: Free Logos and Buttons - Create An Image Just Like This
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, توسط جواد علی گلی |

دلایل غیبت حضرت مهدی

بدون شك غیبت آخرین حجت حق، حضرت مهدی علیه‏السلام ، پدیده‏ای است كه به این صورت هرگز در تاریخ اتفاق نیفتاده و طبیعی است كه ذهن جستجوگر انسان، همواره این سؤال را مطرح كند كه چرا چنین رُخدادی به وجود آمده است؟!
پاسخ به این پرسش همانند بسیاری از پرسشهای دیگر، نیازمند استمداد از كلام نورانی معصومان علیهم‏السلام است و از این رو ما نیز با استفاده از بیانات ایشان به برخی حكمتها و علتهای این رویداد مهم اشاره مي‏كنیم. و پیش از آن این نكته را متذكر مي‏شویم كه پنهان زیستی آخرین ذخیره الهی، بطور قطع از اسرار خداوندی است كه پرنده اندیشه و فكر را توان پرواز تا آن قله رفیع نیست و اگر در این راه توفیقی رفیق گردد به یمن انفاس قدسی مقربان درگاه حق، ائمه معصومین علیهم‏السلام است كه‏گاه گوشه‏ای از پرده رازها به كناری زده در حد ظرفیت مخاطب و فهم او، حقایقی را آشكار مي‏سازند.
رسول گرامی اسلام صلي‏الله‏علیه‏و‏آله حقیقت سرّ بودن این امر را اینگونه بیان فرموده است: "یا جابرُ! اِنَّ هذَا الاَمْرَ اَمْرٌ مِنْ اَمرِ اللّه‏ِ وَسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللّه‏ِ، مَطْوِی عَنْ عِبادِ اللّه‏ِ، فَاِیاكَ وَالشَّكَّ؛ فَاِنَّ الشَّكَّ فِی اللّه‏ِ كُفْرٌ1؛
ای جابر! همانا این امر؛ امری است از امر خداوندی و سرّی است از سرّ خدا كه بر بندگان او پوشیده است. پس برحذر باش كه دچار تردید نشوی. همانا شك در مورد خدا كفر است."
و نیز ششمین مهر فروزان سپهر ولایت، به بیانی دیگر، این حقیقت را تبیین، و مي‏فرماید: "اِنَّ هذَا الاَْمْرَ، اَمْرٌ مِنْ اَمْرِ اللّه‏ِ وَسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللّه‏ِ وَغَیبٌ مِنْ غَیبِ اللّه‏ِ وَمَتی عَلِمنا أَنَّهُ عَزَّوَجَلَّ حَكیمٌ صَدَقْنا بِاَنَّ اَفْعالَهُ كُلَّها حِكْمَةٌ وَاِنْ كانَ وَجْهُها غَیرُ مُنْكَشَفٍ لَنا2؛ این امر، امری از امر خدا و سرّی از سر خدا و غیبی از غیب خدا است و زمانی كه مي‏دانیم خداوند بزرگ مرتبه حكیم است، تصدیق مي‏كنیم كه همه كارهای او از روی حكمت است گرچه علّت آن كارها بر ما روشن نباشد."

اینك با استفاده از روایات معصومین علیهم‏السلام برخی از دلائل غیبت امام زمان علیه‏السلام را بیان مي‏كنیم.
1. حفظ جان امام زمان علیه‏السلام
اگرچه بیان سرّ بودن غیبت برای انسانهای متعبّد كافی است، ولی گاهی مي‏شد افرادی علاوه بر آن از اسرار غیبت حضرت مهدی علیه‏السلام پرسش مي‏كردند و ائمه نیز علاوه بر در نظر داشتن حكمت اساسی آن، به پاره‏ای از علتهای دیگر نیز اشاره مي‏كردند. یكی از این موارد؛ حفظ جان حضرت مهدی علیه‏السلام به وسیله زندگانی مخفیانه است و خداوند به وسیله پنهان ساختن آن حضرت، ایشان را از شر دشمنان حفظ كرد. امام ششم در روایتی كوتاه، به این مسئله اشاره كرده، فرمودند: "اِنَّ للْقائِمِ غَیبَةً قَبْلَ اَنْ یقُومَ اِنَّهُ یخافُ (وَاَوْمَأَ اِلی بَطْنِهِ یعنی القَتْلَ)3؛ همانا برای قائم قبل از آنكه قیام فرماید غیبتی است؛ چرا كه در هراس است. (و آن حضرت اشاره به شكم خود كرد؛ یعنی بیم كشته شدن دارد)."
البته این نه به آن معناست كه آن حضرت از شهادت و كشته شدن در راه خدا هراس دارد؛ بلكه به این معناست كه چون آخرین ذخیره الهی در زمین است و آن حاكمیت فراگیر و جهانی كه در تمامی ادیان وعده داده شده، تنها به دست او تحقق مي‏یابد؛ بنابراین بر خداوند است كه به هر وسیله ممكن او را تا روز موعود حفاظت نماید و حكمت الهی نیز بر پنهان زیستی او تعلق گرفته است.
و البته همین پنهان زیستی با ویژگیهای خاص خود، در مورد برخی از پیامبران ـ هنگامی كه بر جان خویش بیم داشتند ـ اتفاق افتاده بود كه از جمله آنها مي‏توان به مخفی شدن پیامبر صلي‏الله‏علیه‏و‏آله هنگام هجرت در غار اشاره نمود.
2. امتحان و آزمایش انسانها
یكی دیگر از حكمتهای الهی در غیبت حضرت مهدی علیه‏السلام ، امتحان و آزمایش مردم است و از آنجایی كه این نوع آزمایش به خاطر عدم حضور ظاهری امام، بسیار مشكل و طاقت‏فرساست، در تكامل انسانها نقش بسیار مهمی دارد و با این آزمایش سره از ناسره جدا شده، یاران راستین حق مشخص مي‏شوند. اگرچه عده فراوانی از انسانها از این امتحان بزرگ سرافكنده بیرون خواهند رفت.
پیشوای شیعیان، امام كاظم علیه‏السلام در این‏باره فرموده‏اند: "اِذا فُقِدَ الخامِسُ مِنْ وُلْدِ السّابِعِ فاللّه‏َ فاللّه‏َ فی اَدیانِكُمْ فَاِنَّهُ لا یزیلَنَّكُمْ عنها اَحَدٌ، یا بُنَی اِنَّهُ لابُدَّ لِصاحِبِ هذا الاَْمْرِ مِنْ غَیبَةٍ حَتّی یرجِعَ عَنْ هذا الاَْمْرِ مَنْ كانَ یقُولُ بِهِ اِنَّما هِی مِحْنَةٌ مِنَ اللّه‏ِ ـ عَزَّوجلّ ـ اِمْتَحَنَ بِها خَلْقَهُ4؛ هنگامی كه پنجمین فرزند از امام هفتم ناپدید شود، پس خدا را خدا را (مواظب باشید) در دینتان. شما را احدی از آن دور نسازد. فرزندم! صاحب این امر ناگزیر از غیبتی خواهد بود، تا كسی كه به این امر قائل است از آن بازگردد. همانا آن آزمایشی از جانب خدا است كه خداوند خلق خود را به آن وسیله مي‏آزماید."
پر واضح است كسانی در این امتحان بزرگ سربلند خواهند بود كه دارای مرتبه والایی از ایمان و عمل صالح باشند و كسانی كه در این امور دچار نقصان باشند، بیشتر در معرض لغزش و سقوط هستند."
امام صادق علیه‏السلام تبلور این حقیقت را در ضمن كلامی ارزنده اینگونه بیان فرموده‏اند:
"وَكَذلِكَ القائِمُ فَاِنَّهُ تَمْتَدُّ غَیبَتُهُ لِیصَرَّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَیصْفو الاْیمانُ مِنَ الْكَدِرِ بِارْتِدادِ كلِّ مَنْ كانَتْ طینَتُهُ خبیثةً منَ الشّیعَةِ الَّذینَ یخْشی عَلَیهِمُ النِّفاقُ5؛
و اینگونه است كه غیبت قائم7 طولانی خواهد بود تا اینكه حق محض آشكار گردد و ایمان از كدورتها [و پیرایه‏های آن] صاف و زلال گردد. و این با بازگشت افرادی است كه دارای طینت ناپاكی هستند ـ از پیروان اهل بیت ـ یعنی همانها كه ترس نفاق بر آنها مي‏رود."
در این روایت، به روشنی مشخص شده كه آزمایش شیعیان در عصر غیبت حتمی خواهد بود.
3. آزادگی از بیعت دیگران
در برخی از روایات آمده است: "آن حضرت با غیبت خود ناچار از بیعت با طاغوتهای زمان نمي‏شود."
امیرمؤمنان علی علیه‏السلام در سخنی ارزشمند و نگاهی پرحسرت و اندوه، پرده از بي‏وفایی مردم برداشته و تنها امامی كه زیر بیعت احدی نخواهد بود را اینگونه معرفی فرموده است: "اِنَّ القائِمَ مِنّا اِذا قامَ لَمْ تَكُنْ لاَِحَدٍ فی عُنُقِهِ بَیعَةٌ فَلِذلِكَ تُخْفی وِلادَتُهُ وَیغیبُ شَخْصُهُ6؛
همانا قائم از ما اهل بیت، هنگامی كه قیام مي‏كند بیعت احدی بر گردن او نیست و به همین علت است كه ولادتش مخفی نگه داشته مي‏شود و شخص او غایب است."
همین معنا در كلامی از پیشوای دوّم ـ البته با اندوهی افزونتر ـ آن هنگام كه به خاطر مصالح اسلام و مسلمین تن به مصالحه با معاویه داد و وقتی مردم زبان به ملامت حضرتش گشودند، پس از آنكه صلح خود را بهتر از هر آنچه خورشید بر آن مي‏تابد قلمداد نمود، این گونه انعكاس یافت: "اَما عَلِمْتُمْ اَنَّهُ ما مِنّا اَحَدٌ اِلاّ یقَعُ فی عُنُقِهِ بَیعَةٌ لِطاغِیةِ زَمانِهِ اِلاّ الْقائِمُ الَّذی یصَلّی رُوحُ اللّه‏ِ عیسَی بْنُ مَرْیمَ علیه‏السلام خَلْفَهُ فَاِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ یخفی وِلادَتَهُ وَ یغیبُ شَخْصَهُ لِئَلاّ یكونَ لاَِحدٍ فی عُنُقِهِ بَیعَةٌ اِذا خَرَجَ7؛
آیا ندانستید كه هیچ یك از ما ائمه نیست مگر اینكه بیعت با ستمگری بر گردن او قرار مي‏گیرد مگر قائم كه عیسی بن مریم پشت سرش نماز مي‏گذارد. پس به درستی كه خداوند تبارك و تعالی ولادتش را مخفی و شخصش را پنهان مي‏سازد تا هنگامی كه قیام مي‏كند بیعت هیچ كس برگردنش نباشد."
این مفهوم در كلامی نورانی از خود امام زمان علیه‏السلام نیز آمده است، در آنجا كه در توقیعی شریف ـ وقتی حضرت مهدی علیه‏السلام به پاسخ برخی پرسشها پرداخته است ـ فرمودند: "وَاَمّا عِلَّةُ الْغِیبَةِ فَاِنَّ اللّه‏َ یقُولُ "یا اَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ اَشْیاءَ اِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ"8 اِنَّهُ لَمْ یكُنْ اَحَدٌ مِنْ آبائی عَلَیهِمُ السَّلامُ اِلاّ وَقَدْ وَقَعَتْ فی عُنُقِهِ بَیعَةٌ لِطاغِیةِ زَمانِهِ وَاِنّی اَخْرُجُ حینَ أَخْرُجُ وَلا بَیعَةَ لاَِحَدٍ مِنَ الطَّواغیتِ فی عُنُقی9؛ در خصوص علت غیبت [ سؤال كرده بودید]، خداوند [در قرآن كریم[ مي‏فرماید: ای اهل ایمان از چیزهایی سؤال نكنید كه اگر برای شما روشن شود، ناراحت مي‏شوید. بدانید كه هر كدام از پدران من بیعت یكی از طاغوتهای زمان خویش را بر گردن داشتند، ولی من وقتی قیام مي‏كنم بیعت هیچ یك از [گردنكشان و] طاغوتهای زمان را بر گردن ندارم."
شاید استشهاد حضرت به آیه شریفه به این معنا باشد كه شما خودتان علت غیبت بوده‏اید و اگر بدانید با تنها گذاشتن ائمه آنها را به بیعت با گردنكشان ناگزیر ساختید، ناراحت خواهید شد.

كوتاه سخن اینكه:
وجود مقدس امام علیه‏السلام ، لطفی است از طرف خداوند متعال و تصرف او در امور لطفی دیگر. خداوند با وجود امام به لطف خود جامه عمل پوشاند، فردی را كه برای اداره جامعه لازم است آفرید و حجت خود را بر مردم تمام كرد، تا اگر شایسته بودند از وجودش بهره ببرند. از طرفی بسط ید امام علیه‏السلام لطف دیگری است كه به كوشش ما مربوط مي‏شود. تقویت قدرت امام ـ در مواردی ـ در توان ماست؛ بنابراین در این رابطه ما تكالیفی داریم و بي‏شك عدم حضور معصوم و نداشتن امام (غیبت ایشان) ـ حداقل بخشی از آن ـ را باید از چشم خود ببینیم، چرا كه فرموده‏اند: "وُجُودُهُ لُطْفٌ وَتَصَرُّفُهُ لُطْفٌ آخر وَعَدَمُهُ مِنّا."

پاورقیها:
1. شیخ صدوق، كمال الدین و تمام النعمة، موسسة النشر الاسلامی، ج1، ص287.
2. همو، علل الشرایع، انتشارات مكتبة الداوری، ج1، ص245.
3. ابوجعفر محمد بن یعقوب كلینی، الكافی، دارالكتب الاسلامیه، ج1، ص340 و با اندك تفاوتی شیخ طوسی، كتاب الغیبة، موسسة المعارف الاسلامیه، ص329 و كمال الدین، ج2، ص342.
4. الكلینی، الكافی، ج1، ص336؛ علل الشرایع:، ج1، ص244؛ شیخ طوسی، كتاب الغیبة، ص166؛ غیبت نعمانی، ص154، ح11؛ كمال الدین، ج2، ص359، ح1.
5. شیخ طوسی، كتاب الغیبة، ص170؛ كمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص355.
6. كمال الدین، ج1، ص303؛ امین الاسلام طبرسی، اعلام الوری، ص426.
7. ابو منصور احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، نشر مرتضی، ج2، ص289؛ كمال الدین، ج1، ص315.
8. مائده/101.
9. شیخ طوسی، كتاب الغیبة، ص290؛ كمال الدین، ج2، ص483، ح4.

منبع:نشریه مبلغان ، شماره 44

یاران آخرالزمانی
Image by Cool Text: Free Logos and Buttons - Create An Image Just Like This

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.